حوری پولو

سفرنامه

حوری پولو

سفرنامه

تهران تیر 1401

تهران تیر 1401


جمعه 10 تیر 1401

امروز از شاهرود به سمت تهران راه افتادیم تا فردا کار اداریم رو انجام بدم. چون از جاده شمال رفتیم برای ناهار رفتیم بوستان نم رود. جای با صفایی بود و کلی آلاچیق داشت که بعضی ها مجاور رودخونه بود. یه حشره با رنگ آبی جوهری هم رو گیاه های کنار رودخونه نشسته بود. برای ناهار از اکبرجوجه برامون سفارش میداد ولی دوغ محلی و قاشق چنگال با خود اینجا بود.





وقتی رسیدیم تهران بعد از کلی استراحت رفتیم هفت تیر دور بزنیم ولی مغازه ها در حال تعطیل شدن بودن از بس دیر رفته بودیم.


شنبه 11 تیر 1401

صبح از خستگی ساعت 9 بیدار شدم. یک ماه میشه که شش و نیم یا هفت صبح بیدار میشم. بعد از 23 ماه سرکار رفتن تازه به صبح زود بیدار شدن باید عادت کنم! کار اداریم ظهر که تموم شد رفتیم پل معلق تو بوستان نهج البلاغه. کسی نبود. پل تو یه نقاط خاصی یه کم تکون میخورد و فضای سبز پایین خیلی قشنگ بود. وقتی میخواستیم بریم از دکه بستنی گرفتیم و حین خوردنش مامور بلیط در مورد امکانات پارک داشت برامون توضیح میداد. شهربازی و دوچرخه سواری و این چیزا.






بعد رفتیم بازار ستارخان یه دور بزنیم ببینیم چیه. فاز یک فکر کنم رفتیم که همه چیز تا مبلمان داشت. بعد رفتیم رستوران دوخان دوکان که تو اینستا معرفی شده بود. کلی گشتیم تا با کمک بلد پیداش کنیم. تابلوی بزرگ نداشت و طبقه بالای یه کافه بود. دیزیش که خیلی خوشمزه بود ولی دکان هاش برای میز و صندلی ها کوچک بود و به زور تکون میخوردی.






بعد رفتیم تجریش. تو بازار قائم دور زدم و بعد رفتم بازار تجریش رو دور زدم. بازار تجریش برای شکموها خیلی چشم نواز و دل نوازه.




یه مغازه گل خشخاش داشت و هنوز پشیمونم چرا نخریدم!



یکشنبه 12 تیر 1401




صبح رفتیم موزه ایران باستان که کنار موزه هنرهای اسلامی بود. دم در کیف هارو تحویل میگرفتن. این موزه بروشور داشت. نمیدونم چون موزه های عید خیلی خوب بود این به چشمم نمیومد یا از موزه سیر شدم! طبقه دوم که الکی فضای زیادی اشغال کرده بودن و همه چیز رو با فاصله گذاشته بودن که الکی خسته میشدی. باز طبقه پایین که دیوار تخت جمشید و اون مجسمه های معروف بود بهتر بود.







فکر کنم انقدری که به کتیبه ها علاقه دارم به جزوه های درسیم نداشتم!















از این مهرهای استوانه ای هم خوشم میاد. طرحشو رو یه مستطیل سفالی کنارش گذاشتن:



تو داستان کلئوپاترا، مصری های باستان هم سر نوزاد رو موقع به دنیا اومدن تغییر می دادن.









این در یک تابوته:






 باز دیدم طبقه پایین تر یه سری گالری متفرقه هم بود. نمایشکاه عکس نوروز که بسته بود. یه گالری اشیای باستانی متفرقه و موزه مردان نمکی هم بود.



دیگه حوصله نداشتم موزه هنرهای اسلامی رو ببینم. مامور کیف ها گفت پول بلیطش با ایران باستان یکیه. رفتیم یه دور زدیم و کلی صندلی هم تو ساختمونش بود. ولی واقعا پاهام خسته شده بود.





این یه هاونه:











  بعد رفتیم ناهار و استراحت تا عصر بریم بازار جمهوری دور بزنیم.


دوشنبه 13 تیر 1401

امروز صبح بعد از کار شخصیم رفتیم پیش عموم اینا و عصر هم بازار سلسبیل دور زدیم.


هر لوکیشنی رو تو گوگل مپ بزنید عکس های بیشتری میاد. مثلا منو رستوران ها، عکس های بیشتر از موزه ها.

تهران مهرماه 1400

تهران مهرماه 1400

جمعه دو مهر

دیروز صبح ساعت ده و نیم بیدار شدم ولی تا شب خوابالو بودم. ساعت ده شب رفتم بخوابم ولی با این ذهن شلوغم فکر کنم تا دوازده بیدار بودم. ساعت سه صبح بیدار شدم و حاضر شدیم راه آهن بریم. کار اداریم یه جوری بود که از ترس قانون هایی که قانون گذارش شب می خوابه صبح بیدار میشه عوضشون می کنه مجبور بودم هرچی سریعتر پیگیریش کنم. ریسک کردم تو این بین التعطیلی و کرونا تهران رفتم. دیگه تنها قطار کوپه ای خالی همین ساعت بود. مثلا برای ایزولاسیون نسبی کرونا دنبال قطار کوپه ای بودم. حالا میبینم کوپه شش نفره رو به سه نفر فروخته پنجره رو هم پیچ کرده و نمیشه باز کرد. اصلا حواسم به این سومین نفر نبود که سه تا بلیط بگیریم تا دربست بشه. حالا این بنده خدا ماسک داره. ولی من که کلا تو قطار خوابم نمیبره حالا کل راه هم به کرونا نگرفتن باید فکر کنم! تو راه یاد خیلی از خاطرات تهران اومدنم افتادم. مثلا نمایشگاه کتاب که سال دوم دانشجویی با دوستم اومدیم و یکی از هم کوپه ای هامون هر یک ساعت با اون آقای سیگاری کوپه بغلی دعوا می کرد چون یکسره تو راهرو سیگار می کشید و دودش داشت خفه امون می کرد. با تعجیل قطار ساعت نه و نیم رسیدیم راه آهن تهران. چون تحویل اقامتگاهمون ساعت دو بود اول رفتیم صبحانه طبقه بالای همونجا. املت که غذای مورد علاقه اولمه و سوسیس تخم مرغ گرفتیم. زنگ زدیم به مسئول اقامتگاه که اگه زودتر تحویل میده بریم که گفت آره. موقع بیرون رفتن از راه آهن دوتا کارمند داشتن با هم دعوا می کردن. 

 بعد از یه کوچولو استراحت ساعت یازده حاضر شدیم تا بریم مجموعه سعدآباد. کلی پیاده روی داشت و تا ساعت پنج عصر اونجا بودیم! چندتا موزه تو او مجموعه بود. هر عمارت یه موزه شده بود و فاصله ها کم نبود. منم که وسواس بازدید از همه جای یه مجموعه رو دارم و حتی موزه اسلحه و ماشین رو هم که علاقه ای ندارم رفتم. ناگفته نماند از کالسکه تو موزه ماشین بیشتر از همه چیز خوشم اومد! چندتا از موزه ها هم تعطیل بود وگرنه فکر کنم وقت کم میاوردیم.

کاخ موزه ملت(کاخ سفید): کاخ شاه بوده. اتاق ها و هال و سالن پذیرایی و این چیزها بود.









موزه ظروف سلطنتی: ده بار ابه خاطر این موزه اشتباه مسیر سربالایی رو رفتیم و برگشتیم.



موزه استاد فرشچیان: نقاشی هاشو دوست داشتم. سبک مینیاتورند. حیف سی دی مجموعه کارهاش رو موزه نمیفروخت. این تابلوها رو از همه بیشتر دوست داشتم: ضیافت، گل آدم، ابراهیم بت شکن، شکسته، آدمیزاده. نتونستم همشونو تو اینترنت پیدا کنم. تو موزه عکاسی ممنوع بود و انعکس نور از شیشه قاب نقشی ها کیفیت رو خیلی پایین میاورد.

موزه آشپزخانه سلطنتی: کلی غذای مصنوعی گذاشته بودن. ولی فکر کنم اون گوشت های الکی تو یخچال به جای گوشت گاو گوشت خوک بود!



موزه اتومبیل‌های سلطنتی: از کالسکه بیشتر از همه خوشم اومد!



موزه سلاح‌های درباری: تفنگ بود همش دیگه.

موزه خط و کتابت میرداماد: شعرهای قشنگی توش پیدا می شد. ولی یادآوری استعداد داغونم تو درس خط رو دوست نداشتم.





موزه برادران امیدوار: متاسفانه تعطیل بود. کتابشون رو چندسال پیش خوندم. خیلی جالبه.


موزه استاد بهزاد: از موزه اش خیلی خوشم نیومد به جز نقاشی فردوسیش.

موزه آلبوم‌های سلطنتی و اسناد تاریخی سعد آباد: اینم جالب بود. عکس های رضاشاه موقع افتتاح دانشگاه تهران و راه آهن هم  بود.















موزه آب: ماکت های خیلی قشنگی داشت. برای بچه ها خیلی خوبه. آثار باستانی سوپر فیک در معرض نمایش گذاشته، به مسئولش میگم یه چیز طبیعی تر بذارین! میگه اصلش اینه با ورژن اصلی یه کم تو یه چیزی مثلا رنگ فرق کنه! گفتم این دیگه خیییلی فرق داره!






کاخ موزه سبز: عکسبرداری داخلش ممنوع بود. ولی نمای قشنگی داره.


سمت موزه سبز باید با ماشین میرفتیم، دوتا راننده دعواشون شده بود. جوونه میگفت مسنه فحش مادر داده و با کله زده تو صورتم من شکایت می کنم! بیست بار به مادرم فحش داده، مگه الکیه! اصن یه وضعی. شاهد هم داشت. 

چندبار اون مسیر مربوط به ظروف سلطنتی رو اشتباه رفتیم و برگشتیم. یک نقشه نداده بودن. یعنی این کرونا بهونه خوبی شده نه تو قطار روزنامه بذارن نه تو موزه نقشه بدن. پاهام درد گرفته بود. رفتیم از اون کافه وسط آب معدنی بگیریم، یه بزرگ و یه کوچک که گفت بزرگه 24 تومنه! گفتم چقد گروووون! گفت ببین من یه کارگرم بهم اینجوری گفتن بفروش تقصیر من نیست از صبح کلی هم فحش خوردم

 موزه هنر ملل، موزه پوشاک سلطنتی، موزه هنرهای زیبا و موزه نظامی تعطیل بودند.






حالا برای برگشت نه اسنپ گیر میاد نه ماکسیم. بعد از نیم ساعت گفتم پیاده بریم تجریش. به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل! همون اولا بعد از پیچیدنمون یه تاکسی زرد گیر آوردیم تا تجریش. بعد گرسنه بودم و حوصله صبر کردن نداشتم برای همین کباب ترکی گرفتم.  تنها غذایی که بابام کلا آشغال محسوب می کنه اش و حاضر نیست از بیرون بگیره کباب ترکیه! حالا وضع ساندویچش چجوری بود؟ نونش به عرض نون همبرگری، به نازکی باگت، ملاتش دو پرس، خوشمزه بود ولی به فلاکت خوردم از بس همش می ریخت بیرون!


      شنبه 3 مهر 1400

با اینکه بین التعطیلی و وضع ادارات دورکاریه مجبور بودم ریسک کنم بیام تهران.کل صبحم به خاطر کار اداری رفت. برای عصر با دوستم قرار گذاشتیم. قرارمون شد یه مجتمع تجاری که تا اون از سرکار بر میگرده من ناهارم رو بخورم و سرم بند بشه با مغازه ها. وقتی رسید من دورامو زده بودم. رفتیم مجتمع های اطرافش و کلی حرف زدیم. یه پسر فال فروش بود و مثل همیشه که تهران میام یه فال خریدم. همیشه هم بی ربطه. توضیحاتش کلا بی ربطه، حالا شاید از شعرش خودم یه چیزی بفهمم ولی این دفعه از شعرش هم چیزی نفهمیدم. فکر کنم وضعیت زندگیم خیلی در هم برهمه. بعد رفتیم کافه فلورانس و و اونجا کلی با هم حرف زدیم.

اوقات خوش آن بود که با دوست بسر شد

باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود...

 

یکشنبه 4 مهر

   نگران تموم نشدن کارم بود چون فردا تعطیلی بود. کارمندش با آرامش اون کارمندهای انیمیشن زوتوپیا کار می کرد و قلب من از نگرانی تموم نشدن کارم داشت ریش ریش می شد. خوشبختانه ساعت 12 کارم تموم شد.  اسنپ گرفتیم بریم رستوران. راننده اش خانم بود و دو دقیقه ای که منتظر ما  بود تا سوار بشیم داشت جواب راننده تاکسی اون طرف خیاباون رو میداد که بهش زور میگفت تو سایه واینستا من میخوام وایستم! خانمه به ما گفت پررو زور میگه، بهش میگم الان میرم باز حرف خودشو میزنه! اگر مسافر نداشتم تا شب همونجا وایمیستادم تا حالیش بشه. صبح تا شب با امثال اینا باید کل کل کنیم.

ناهار خوردیم و رفتیم رویا پارک. باید حوصله و هنر عکاسی داشته باشی. طرحاش جالب بود. 120 تا المان که 7 تاش رو خود عکاس های همونجا باید عکس میگرفتن. چندتا از المان ها رو تو اینترنت میشه پیدا کرد. محیط بسته بود و هی راهنما می گفت سریع باشین. ولی بعد از اون تایمی که روز اول برای کار اداریم با نقض نصف پروتوکل ها گذروندم تصمیم گرفتم مثبت بین باشم! اینکه اگه کرونا گرفتم دو هفته میتونم استعلاجی بگیرم! و سرکار نرم!

یه بخش که نقاشی های خطای دید بود. با ژست مناسب اگر عکس بگیری فکر نمیکنی اینها نقاشی دوبعدی بوده. بعد بخش بی نهایت بود که از آیینه استفاده شده بود.  عکس العمل بچه ها هم بامزه بود. یکی که تو اتاق جاذبه داشت گریه میکرد و داد میزد من نمیخوام اینجا باشم. یکی هم تو اتاق آیینه می گفت من چقد زیاد شدم یه بخش همه چی چپه بود. یه بخش هم کلا تاریک بود با نقاشی های شبرنگ. فضا و منظومه شمسی، ساحل دریا و این چیزها. کلا بازدیدمون از اینجا 45 دقیقه طول کشید. مجموعه های دیگه هم داشت مثه هیومن پارک و موزه شهابسنگ ولی تمایلی نداشتم برم. بعدش هم به سختی تاکسی گیر آوردیم و رفتیم بازار.

 

 

 


این المان از روبرو یوزپلنگ ایرانیه و از پهلو نقشه ایران.






دوشنبه 5 مهر

قطارمون کوپه ای چهار تخته بود. از پنج و نیم صبح خوابم نبرده بود و زمان نمی گذشت. برای همینه از صبح زود بیدار شدن بدم میاد. روز خیلی طولانی می شه. بلیط هم ساعت 2:45ظهر بود. با ماسک احساس خفگی می کردم تو سالن انتظار. ساعت دو رفتیم سمت گیت احتمالی. دیدیم فرش قرمز دارن میندازن. به بابام گفتم فکر کنم این گیت قطاره فدکه! بعد کاشف به عمل اومد بله قطارش خیلی بعد از قطار ماست، قطار ما هم یه کم تاخیر داره! بالاخره سوار شدیم ولی با تعجیل رسیدیم!

طهران 1400

طهران، نوروز  1400


جمعه 29 اسفند

سفرهای طولانی رو دوست دارم. قشنگ چند روز از زندگی روتینت جدا می شی. به خاطر کرونا خیلی وقت بود که مسافرت طولانی نرفته بودم و واقعا خسته بودم. اصلا وقتی برای مرخصی رفتم اجازه بگیرم گفتم من خیلی خسته ام! دو سه هفته تعطیلی می خوام! که قرار شد از سه شنبه آخر اسفند 99 تا 13 فروردین 1400 نرم.

برنامه ای هم برای مسافرت نداشتم. هفته آخر هی رفتم سایت ها رو بالا پایین کردم که حداقل یه کیش با رعایت پروتکل ها برم، دیدم حوصله ندارم از خونه تکون بخورم از اون ور هم دلم مسافرت می خواست و حوصله دوهفته تو خونه نشستن هم نداشتم. از اون بدتر تحمل اوناییه که تو این وضع عید دیدنی میان یا دعوت می کنن!!! آخر گفتم حوری ولش کن، یه چیزی میشه. این عید هم یه جوری می گذره.

تا اینکه سه شنبه آخر سال مامانم پرسید اگه تهران جا رزرو کنیم میای؟گفتم مگه قرمز نیست؟گفت نه، نقشه کرونا دادن که همه جا زرده به جز خوزستان. منم دیدم حالا که در دیزی بازه بذار بگم باشه.این همه وقت قرنطینه بودم والا اوضاع مملکت که بهتر نشده و با این روند هم نمیشه!

جمعه ساعت ده  از شاهرود راه افتادیم تهران، ساعت چهار عصر رسیدیم و اول ورودی شهر به خاطر تصادف یه کم ترافیک بود. جاهای دیدنی رو که نمی شد بریم واسه همین رفتیم بازارگردی کردیم.

 

شنبه30 اسفند

برنامه کلی حسب نظر من! این شد که صبح ها بریم موزه و جاهای دیدنی و عصرها هم بازار تا همه اعضای خانواده راضی باشن. من هر دو رو دوست دارم ولی بقیه تک بعدی اند!

از سه و نیم نصفه شب که به خاطر گرمای ناشی از شوفاژی که به خواهرم تاکید کردم زیادش نکن بیدار شدم دیگه خوابم نبرد. از پا درد و خستگی داشتم می مردم.

خب موزه های تحت نظارت سازمان میراث فرهنگی و گردشگری که کلا امروز تعطیل بودن، باغ پرندگان و شهرک سینمایی هم به لطف کرونا کلا تعطیله، مجبور شدیم بریم به دامان طبیعت! واسه همین رفتیم دربند! کلی پیاده رفتم ولی یه جایی دیگه دیدم به اون آبشار دوقلو هدف انگار قرار نیست برسم، از یه خانمی که داشت برمی گشت پرسیدم چقدر دیگه مونده؟ گفت باید با تجهیزات بری! اون آقا رو نگاه (مجهز به کوله کوهنوردی بود) منم که دیگه از نفس افتاده بودم تو اون سراشیبی سنگی، تصمیم گرفتم برگردم! اندازه شیرینی روز اول عید کالری سوزوندم دیگه.



بعدش رفتیم تجریش، اول یه دور تو بازار زدیم و بعد رفتیم امام زاده صالح نماز بخونیم که مثلا فاصله اجتماعی هم گذاشته بودن ولی من با اینکه زیر پنجره بودم دیدم تا دو سه دور اذان اقامه تموم نشه نماز بخون نیستن خودم خوندم و سریع اومدم بیرون. بعد تو حیاط ایستاده بودم و همینطور که جمعیت زیاد می شد من بیشتر به سمت در می رفتم، دیگه  بعد از دعای توسل موقع تحویل گرفتن سال بعد، بیرون از امام زاده بودم. بعدش هم برنامه امون ناهار و استراحت بود.


 

دیگه تا از خواب ظهر بیدار شدیم و ویندوزمون بالا اومد شش و نیم هفت عصر شده بود، به خاطر ممنوعیت تردد بعد از ساعت نه مجبور بودیم یه جایی بریم که سریع تموم شه! بازارها هم 99%تعطیلند،برای همین رفتیم بام تهران، یک ساعتی اونجا پیاده روی کردیم و بعد برگشتیم.

 

یکشنبه 1 فروردین 1400

 

صبح رفتیم مجموعه توچال. با توجه به پیاده روی دیشب دیگه می دونستیم همین اول یه راست بلیط اتوبوس به ایستگاه یک رو باید بگیریم! بعد بلیط تله کابین ایستگاه یک به هفت رو گرفتیم و رفتیم بالا. توصیه می کنم جهتی بنشینید که پنجره اش به طرف شهر باشه نه طرفی که کوه کوه کوهه. همین طوری که از شهر دور می شدیم، ساختمونا قوطی کبریتی تر می شدن.





تو ایستگاه پنج که شروع کوه های برفی بود تله کابین رو باید عوض می کردیم. برف شدیدا چشمم رو میزد. علیرغم پوشیدن کلی لباس گرم، ایستگاه هفت که برای اسکی بازاس خیلی سرد بود. بهترین توصیفی که می تونم کنم اون صحنه کارخونه هیولاهاس که در برای سالیوان  به سمت قطب باز شد، همونجوری سرما و باد بود. اسکی بازا با تله سیژ مجزا قسمت بالا برمی گشتن و دوباره اسکی می کردن به سمت پایین.



ما هم دیدیم خیلی سرده دیگه و داره برف میاد سریع سوار شدیم و برگشتیم همون ایستگاه پنج که برای کوه نوردهاست. شهر زیرپامون بود، هوا سرد، آلاچیق و تاب و سرسره و نمازخونه هم داشت. یه قهوه با قیمت سرگردنه ای هم از کافه اش گرفتیم. خب آب با تله کابین میاد بالا، پس حق دارن. یه نیم ساعت سه ربعی اونجا بودیم و از مناظر لذت بردیم. موتور مخصوص برف هم بود.




بعد برگشتیم ایستگاه اول. سیب زمینی سرخ کرده گرفتیم و جرات سورتمه و تله سیژ هم که نداشتیم، واسه همین بعد از چهار ساعت و خرده ای از اونجا برگشتیم. بعدش ناهار رفتیم و یه کم تو یه بازاری دور زدیم. عصر هم به خاطر بچه های تور! رفتیم پارک ژوراسیک و حشراتش. حیوونای منقرض شده از جمله دایناسور و ماموت و غیر منقرض شده رو درست کردن و یه دکمه لمسی کنار هرکدوم هست که وقتی میزنی صدایی میدن و  فکی دمی دستی تکون میدن! تجربه جالبی بود. به نظرم آقا شیره از همه طبیعی تر و قشنگ تر بود. دکمه بخش حشرات هم شروع می کرد به توضیح دادن همون نوشته های تابلوی کنارش یه کم هم تکون می خوردن. یک خانمی چون از سوسک بدش میومد حتی جلوی همین مصنوعیش هم نرفت. برای مگس یک صدایی گذاشته بودن که نفرت پیدا کنی از مگس! ونوس حشره خوار به نظرم پارادوکس اسم و رفتار بود! یه اسب ریزه میزه واقعی هم بود که بچه ها سوارش می شدن و عکس می گرفتن باهاش.



موقع برگشت غروب بود و برج میلاد افتاده بود وسط آسمون صاف و خیلی قشنگ شده بود.


دوشنبه 2 فروردین

 

امروز ساعت نه جدید بیدار شدم. تا حاضر شدیم ساعت ده شد و رفتیم موزه زمان.



دیدن سیر ساعت ها از آفتاب و میله درعصر باستان تا شمع و روغن و گره طناب و مکانیکی رسیدیم چهار عدد دیجیتالی در قرن 21 در نوع خودش جالبه.



 اولین دستگاه ورود و خروج کارمندان هم تو موزه بود. ولی حکایت بعضی ساعتا به نظرم همون قضیه مداد روسی هستش. مخصوصا اون ساعت چینیه.



 

بعد اومدیم بریم کاخ سعد آباد که دیدیم یه بخشی از راه رو بستن و جای پارک هم نیست.  قیدش رو زدیم دیگه. رفتیم یه کم بازارگردی و عصر یه سر شهر ری رفتیم و بعد برگشتیم خونه.

تو تهران یک سری دکه بود که ماسک و ضدعفونی کننده میفروخت. آقای پدر رفت یک جعبه ماسک خرید و وقتی آورد دیدم غیراستاندارترین ماسک ممکن هست! فقط بلدن برای ما نامه بزنن برین بازرسی ماسک داروخونه و هفتگی هم گزارش بدین. دکه بیخ گوش خودشون وضعش اینه.

تهران

تهران

روز اول: به سوی تهران

با قطار  به سمت تهران راه افتادیم. ساعت قطار را بر این اساس انتخاب کردم که تا عصر برسیم و همان شب استراحتمان را کامل کنیم تا از این یک هفته اقامت حداکثر استفاده را ببریم. سفر این دفعه با هدف 32امین نمایشگاه کتاب بود. با خودم فکر کردم حالا که قرار است برویم پس یک هفته بمانیم و تهران­گردی هم کنیم. خوبی تهران­گردی این است که در نزدیکی بیشتر جاهای دیدنی ایستگاه مترو دارد. مترو و اتوبوس­ های تهران خودش یک فروشگاه متحرک محسوب می­ شود. آنقدر خوب تبلیغ می ­کنند که با خودت می­ گویی استعداد بازاریابیشان این جا دارد حیف می­ شود. ولی وقتی خسته ­ای صداهای مزمن مزاحم واقعا کلافه­ ات می­ کند.


روز دوم

دیشب با خیال راحت خوابیدم، چون نمایشگاه ساعت ده شروع می شود. ساعت یازده و نیم صبح راه افتادیم و به نمایشگاه رفتیم. بعد از کلی جست و جو تازه فهمیدم سایت نمایشگاه را روزرسانی نکرده بوده ­اند و من هر چه آدرس غرفه ناشر نوشته بودم برای پارسال بوده است. حالا مجبور بودم اول تک تک راهروها بایستم و بنر لیست اسم غرفه­ ها را بخوانم. چندتا از ناشرهای مورد نظرم را هم پیدا نکردم. بعد همراهانم که از هم جدا شده بودیم گفتند یه غرفه خارج از نمایشگاه بوده است که از این کتاب­ های نو نصف قیمت می ­فروخته است. یعنی بعضی از همان کتاب­ ها را اگر می خواستی ازنمایشگاه بخری باید دوبرابر پول می­ دادی!

روز سوم

صبح ساعت ده بیدار شدم. چون برای بیرون رفتن دیر تصمیم گرفتیم دیگر نشد صبح جایی برویم. عصر خیابان انقلاب رفتیم. آنجا هم چند کتاب خریدم.

روز چهارم

صبح به مجموعه کاخ گلستان رفتیم. مجموعه مربوط به دوره قاجار بود. عکاسخانه ناصرالدین شاه هم بود. کلا این فرد استعداد هنری­ اش در شاهی حرام شده است. مملکت را هم حرام کرده است. نقاشی­ هایش هم بود. عکس­ هایش را هم خودش حاشیه نویسی کرده، یعنی اهل خاطره نویسی هم بوده است. تعداد زیادی تابلو نقاشی بزرگ هم از کشورهای مختلف به او هدیه داده بوده­ اند. نقاشی پادشاهان و ملکه­ هایشان را برایش فرستاده بوده­ اند. دولت عثمانی برایش مجسمه فرستاده بوده است. اولین سلفی یک ایرانی هم که متعلق به ناصرالدین شاه است. در کاخ، مجسمه مشاهیر را گذاشته بودند. موزه وسایل و تالار چینی ­ها را هم بازدید کردیم. کنده ­کاری های حلزون و گوش­ماهی­ های بزرگ هم در موزه بود. میکروسکوپ هم داشته است. یک هدفون دم در در ازای 5 هزارتومان داده بودند که همان تابلوی توضیحات دم در هر بخش را کندتر از من می­ خواند. من هم دیگر استفاده­ اش نکردم ولی چون مجموعه را از انتها به ابتدا رفته بودم برای شنیدن توضیح نامکتوب نقاشی­ های تالار اصلی شارژ هدفون استفاده نشده تمام شده بود. در کاخ اصلی وقتی یک دفعه چرخیدم و روی تخت شاهی مجسمه ناصرالدین شاه را دیدم یک لحظه فکر کردم واقعا آنجا نشسته است.


مجموعه خیلی خوبی بود. به این نتیجه رسیدم یک ناصرالدین شاه درون هم دارم. نقاشی­ های کاشی­کاری­ های محوطه هم زیبا بود. البته به جز فرشته­ های قاجاری که از چاقی داشتند می ترکیدند و شبیه مردها بودند. نوازنده­ ها را زیباتر و لطیف تر کشیده بودند.

بعد به خزانه جواهرات ملی رفتم. اینجا فقط ساعت 2-4 و سه چهار روز اول هفته باز است. جواهراتش خیلی خیلی بیشتر و زیباتر از عکس­ هایش در اینترنت بود. تعداد زیادی توریست خارجی هم از ایتالیا و ژاپن  و کره هم آمده بودند. راهنما هم گذاشته بودند و به صورت گروه بندی داخل می­ فرستادنمان و راهنما تند تند در نیم ساعت مطالب را توضیح و دورمان می ­داد و فرصت نمی­ داد به جواهرات ظریف با دقت نگاه کنیم. چون گروه باید با راهنما خارج می ­شد نمی­توانستم جدا از گروه توقف کنم. مجموعه بسیار زیبایی بود. بعدش تا شب حتی برق پوسته چیپس آن را در نظرم جواهر می­ آورد!

روز پنجم

امروز باغ گیاهشناسی ملی رفتیم. برای بازدید در ماه اردیبهشت خیلی از آن تعریف کرده بودند. اگر از سایت خودش به صورت اینترنتی بلیط می­ گرفتیم تخفیف داشت. باید قطار را در پایانه عوض می ­کردیم. سوار قطار دو طبقه شدیم. در پایانه، دستفروش های مترو ساندویچ و نوشابه هم می ­فروختند که در ایستگاه­ های دیگر من این را ندیده بودم. بعد باید ایستگاه ایران ­خودرو پیاده می­ شدیم و تا باغ با تاکسی می­ رفتیم.

در نمایشگاه گلابگیری و عرقیات ابتدای باغ، گلابگیری دو آتشه را هم دیدیم. مسئولش می­ گفت در گلابگیری دوآتشه به جای آب روی گل­ ها گلاب می­ ریزند، بعد چربی عصاره را جدا می­ کنند که اسانس می ­شود و دو قطره­ اش را در یک بطری آب می ­ریزند و به اسم گلاب می­ دهند. غرفه­ ها تست انواع شربت­ های گیاهی و عرقیاتشان را هم می­ دادند.

گیاهان مناطق جغرافیایی مختلف را پرورش داده بودند و یک نقشه هم می ­دادند که نوشته بود هر بخش شبیه ­سازی کدام اقلیم است. اسم هر گیاه را هم روی تابلویی در نزدیکی ­اش نوشته بودند. آبشار، رودخانه، دریاچه و مرداب هم ساخته بودند. در مردابش گل نیلوفر داشت. انواع رنگ­های سبز و تنوع برگ­ ها من را به وجد می ­آورد. هنوز گل­ های زیادی نداشت و بخش گلخانه گرمسیری در آن ساعتی که من به آن­جا رفتم تعطیل بود. تقریبا 3-4 ساعت در باغ پیاده روی کردم و خیلی آرامش گرفتم.

روز آخر

شب به راه آهن رفتیم. بعد از خروج چمدانم از دستگاه، مسئولش صدایم زد. گفت بازش کن. بطری شربت ­های گیاهی که از نمایشگاه گلابگیری گرفته بودم را می­ خواست. حالا محتویات چمدان را که به زور جاسازی کرده و زیپش را هم به زور بسته بودم و شربت هم ته چمدان بود را باید زیر و رو می­ کردم. یک بطری را درآوردم و گفت این چیه؟ گفتم شربت. در آکش را باز کرد و بو کرد و گفت برو!