جزیره قشم 1400
پنج شنبه عصر سیتی سنتر 1 جمعه صبح جزیره هرمز جمعه عصر سیتی سنتر 2 شنبه صبح قشم گردی شنبه عصر سیتی سنتر 2 یک شنبه درگهان (بازار دودولفین، اطلس و دریا) دوشنبه صبح بازار ستاره
شنبه 23 بهمن 1400
قرار بود امروز صبح ساعت هشت بیان دنبالمون برای تور قشم گردی ویژه. ساعت هفت بیدار شدیم تا بریم صبحانه مفصلمون رو با آرامش بخوریم. تو رستوران آهنگ ادل رو هم گذاشته بودن. مزایای صبحانه خوردن اونور آب! ساعت هشت که صبحانمون تموم شده بود راننده زنگ زد و گفت ساعت هشت و نیم دنبالمون میاد. دوستم گفت بریم تو اتاق گفتم اونوقت خوابمون میگیره سخت میایم پایین! رفتیم رو صندلی های محوطه نشستیم. وقتی ون دنبالمون اومد یک خانواده سه نفره رو صندلی های ردیف جلو نشسته بودن. خلاصه دور زد و بقیه رو هم از هتل های دیگه برداشت و آخرین خانواده سه نفره چندتا آدم مس مسو بودن. حالا راننده هرجا می رفتیم میگفت از برنامه عقبیم و به تاریکی میخوریم پس آن تایم باشین. این آدمهای مس مسو همه جا مارو علاف می کردن. گفتم حداقل محل آخر جاشون بذاریم عبرت بشه برای تورهای بعدیشون. آخه وسط کار میترسیدم این پیشنهاد رو بدم بعد یه وقت خودمون دیر کنیم! شانس که ندارم!
بیشتر مسیر از یه جاده بود که دریا هم دیده میشد. منارهای مساجد هم رنگی و زیبا بودن ولی چون ماشین در حال حرکت بود نمیشد عکس بگیرم.آهنگ دختر آبادانی هم پلی بود. لیدر گفت قشم 150000 نفر جمعیت داره و 90-95% اهل تسنن و شافعی هستن. 70-80 تا هم روستا تو جزیره داریم. به خاطر بارندگی کم خیلی کشاورزی ندارند و دامداری در حد یه کم شتر. بیشتر امرار معاششون از ماهیگیریه. اگر با ماشین خودتون اومدید شهر سوزا برای کمپ زدن خوبه. جوون ها هم با امارات لینک هستند. یه شهری رو هم نشون داد و گفت صاحب سیتی سنتر قشم اینجاست و مثل بعضی ها نیست که تا به جایی رسیدن برن کانادا، ریشه هاشون رو فراموش نمیکنن!
اول رفتیم دره ستارگان تو روستای برکه خلف. مردم اعتقاد داشتن به خاطر افتادن شهاب سنگ این شکلی شده ولی در واقع حاصل فرسایشه. من اول فکر میکردم ویو ستاره ها قشنگه که اسمش اینه بعد فهمیدم همه تو روز میرن. شب ها هم که باد میاد یه صدای خاصی میده و محلی ها میگن صدای جن هست. راننده میگه جن واقعیه چون من آدم بدی هستم و ندیدم دلیل نمیشه وجود نداشته باشن.
بعد رفتیم جزایر ناز، اینم فکر میکردم چون خیلی خوشگلن اسمشون نازه! روستای سوزا بود.اون جزیره های ناز با مد از جزیره اصلی جدا میشن و مادر اصلی نذر میکنه برگردن به خاطر همین اسمش نازه، موقع جزر میشه پیاده یا با ماشین رفت اونجا که تو سریال پایتخت هم نشونش داده. این زمان جزر هم دقیق نیست.
بعد رفتیم سمت روستای شیب دراز تا بریم جزیره هنگام. تو اسکله میوه مانگوستین رو قیمت کردیم و ارزونترینش یک دونه اش بود که اندازه نارنگی بود و سی هزارتومن میداد. این پادشاه میوه هاست و ماده موثره پایان نامه ام از این میوه بوده. میخوام ببینم جناب پادشاه چه مزه ایه. همه دوازده نفر ونمون سوار یک قایق بودیم. بعد رفتیم وسط دریا برای تماشای دلفین ها. یک عالمه مرغ دریایی هم بود. یکی پرسید اینا چه پرنده ایه؟ یکی گفت عقاب! اون یکی گفت آره، عقاب دریاییه! تا تو یک نقطه دلفینا دیده می شدن ده تا قایق میریختن اونجا اینام میرفتن یک جا دیگه.
بعد رفتیم سمت ساحل نقره ای که کچل شده.
بعدش رفتیم بازارچه هنگام،پباده شدن از پله های قایق سخت بود واسه همین ناخدا لبه کناری قایق رو داد پایین تا راحت پیاده بشیم. یه بازارچه کوچولو بود و فقط عکس گرفتیم.
بعد با قایق رفتیم ماهی های رنگی رو تو آب دیدیم که شنا می کردن.
بعد رفتیم رستوران ناخدا صالح تو روستای سهیلی ناهار خوردیم. قلیه ماهی سفارش دادم که خیلی دوست نداشتم مخصوصا ماهیشو.هنوزم معده دردم و حواسم که پرت میشه ازش یادم میره. خرما با ارده اش ولی خیلی ترکیب خوشمزه ای بود.
بعد رفتیم تنگه چاهکوه تو روستای چاهکوی شرقی. حدود یک ساعت و نیم برنامه اینجا طول کشید چون پیاده رویش زیاد بود. امروز انقد این جاهای دیدنی شلوغ بود که به زور میتونستی یه عکس بدون آدم اضافه بگیری. اینجا هم از نظر تاریخی داستانش اینه که پرتغالی ها با مردم بومی درگیر شدن و اینجا پناه گرفتن. بعد چاه کندن و چون آب از بین سنگ ها رد میشه تصفیه میشه میاد بالا. یه بازارچه هم داشت که از برگشت بستنی و لیموناد گرفتیم.
بعد رفتیم جنگل های حرا سهیلی. لیدر مسافت زیادی رو نشون داد که با مد خیس میشه! ریشه های درخت حرا دو مدله، ریشه های بیرون زده از آب که الان میبینیم آب شور رو تصفیه میکنند. یه مدل دیگه هم که تو خاکه. شاخه های هرس شده رو هم میدن شتر بخوره.
بلیط اینجا از تور جدا بود و از 12 نفر من و دوستم و یه خانواده سه نفره میخواستن سوار قایق بشن. نفری پنجاه تومن بود و ظرفیت قایق شش نفر، پدر اون خانواده پیشنهاد داد هر کدوم ده تومن بیشتر بذاریم و سوار بشیم. تو قایق وسط دریا ناخدا گفت چهل تومن بیشتر بدین جاهای اضافه تر میبرم،قبول نکردیم. آپشنش کلبه یه پیرمرد مرده بود. گفتم اون مرده من اجاره اشو بدم؟ یاد داستان اون باغ وحش رایگان افتادم. یه باغ وحشی بوده که گفتن ورودیش رایگانه. همه مردم ریختن توش. بعد در رو بستن و حیوانات رو آزاد کردن و گفتن حالا برای خروج باید پنج دلار بدید! نزدیک های غروب تو دریا بودیم. خیلی حس خوبی بود. ماهی های ریز میپریدن بالا. ویراژ دریایی و دور دور دریایی هم داشتیم. یه طرفی کردن قایق هم به هیجانش اضافه می کرد. طلوع روز اول و غروب روز دوم رو آب بودیم. دیگه من حاضر نیستم برم شمال. توقع ام از دریا کلا زیر و رو شده. اصلا یه قایق شخصی میخوام که کلا رو دریا زندگی کنم.
از جای قبلی نشد پادشاه رو بگیریم چون این طرف اسکله از قایق پیاده شدیم. گفتیم جای بعدی میگیریم و بعد هیچ جا ندیدیمش! به خاطر اون سه تا مس مسو وقت نشناس که حتی اینجا سوار قایق نشده بودن و کلی وقت داشتن تو بازارچه بگردن باز علاف شدیم. همین ها باعث عقب افتادن برنامه ها شدن و به جای ساعت چهار، ساعت شش رسیدیم هتل،تازه دختر پرروشون تو درگهان جایی که راننده گفت اینجا برای خرید شکلات خارجی خوبه میگفت برای شکلات یه ربع نگه دار!
یه کوچولو استراحت کردیم و بعد رفتیم طبقه زیرزمین سیتی سنتر دو رو تموم کنیم. دوستم مثل من هم اهل گشته هم بازار. تازه مثل من هم باید همه مغازه های یک مجتمع رو ببینه. دیشب اینجا رو تموم نکردیم و گفتیم زیرزمینش زود تموم میشه. یک مغازه بود با لباس های خیلی خوشگل و قیمت خیلی مناسب. فروشنده یه پیرمرد بود که کلا حواسش پرت بود. وقتی رنگ دیگه بوت هارو خواستم زنگ زد به بچه اش و قرار شد بیاره. چون دیدم طول میکشه گفتیم یه دور میزنیم و برمیگردیم. دور ریز! ولی بیشتر از تصورمون طول کشید. بعد که برگشتیم دخترش گفت این همیشه قیمت هارو اشتباه و کمتر میگه! چون سایزها درست نبود معامله امون نشد دیگه. آخرین مغازه هم یک چینی فروشی بود با تابلوی نقاشی چاپ شده رو مخمل. قیمتش هم خیلی خوب بود. ولی بدون قاب نمی فروخت و بردنش سخت بود. یک جفت نمکدون دلفینی چینی داشت که هر کدوم یه جفت به عنوان یادگاری گرفتیم. فروشنده هه می گفت من یک ماه به خاطر قلبم تو تهران بستری بودم و تازه برگشتم. کلی تبلیغات کرد این نمکدونا دیگه تولید نمیشه و الان قیمتش خیلی خوبه و در آینده عتیقه حساب میشه. برای شام رفتیم فست فود های طبقه بالا رو زیر و رو کردیم. آخر رفتیم فست فود دولپی و قبل سفارش حجم غذاهارو میپرسیدیم. آخرم ساندویچ گرفتیم که خیلی بزرگ بود.
یکشنبه 24 بهمن 1400
صبح صبحانه مفصل خوردیم و اسنپ گرفتیم تا بریم درگهان. بعد دیدیم مغازه ها هنوز بسته اند! فکر کنم برای هیچ چیزی انقد شوق زود بیدار شدن و اومدن نداشتم تو زندگی! گلودرد شدیدی داشتم و تصمیم گرفتیم بریم داروخونه که ده دقیقه پیاده روی داشت. بعد هم از سمت بازار برگشتیم. خوب نشدم که بماند دل درد هم اضافه شده بود و داروها خواب آور بود. تا به ذهنم رسید گلو دردم از رفلاکسه دیگه این داروخونه بسته بود و بقیه هم دور بود. آخر از سوپر جوش شیرین گرفتم و تو نمازخونه نشستم خوردم. یه کم که بهتر شدم رفتم دورهامو ادامه دادم. دودلفین که پیچ در پیچ بود و تموم نمیشد. مسئولین باید نقشه مجتمع تجاری رو دم درش بزنن برای امثال ما که بدونیم از کدوم نقطه شروع کنیم و مسیر رو چجوری ادامه بدیم تا مغازه ای از قلم نیفته. بعد اطلس و دریا هم رفتیم. یازده ساعت تو بازار بودیم. انقدر مشغول بودیم که به ناهار فکر نمیکردیم. معده درد منم که خودش موجب بی اشتهایی بود. فقط عصر یه چیپس پرینگلز سرکه ای گرفتیم. تموم نمیشد که! خودش یه وعده بود. انقدرم سرکه داشت که لبامون بی حس شده بود! هی اومدم کالریشو ببینم دوستم نذاشت! دیگه خسته و کوفته بودیم. اسنپ برای برگشت به سختی گیر میومد و ماشینه از یه جای دور اومد دنبالمون. وسایل رو گذاشتیم تو هتل و رفتیم نزدیک سیتی سنتر ساندویچ فلافل گرفتیم و تو هوای آزاد خوردیم. هوا خیلی خنک بود و یه کم بارون قبلش اومده بود.
دوشنبه 25 بهمن 1400
صبحانمون رو خوردیم و وسایلمون رو جمع کردیم و اتاق رو تحویل دادیم. دیگه با وضع معده ام کلی مقاومت کردن سوسیس سیب زمینی نخورم. چمدون هارو گذاشتیم تو اتاق چمدون و رفتیم بازار ستاره. از پا درد داشتیم میمردیم. یه بازار روبروی ستاره بود که یه مغازه خیلی بزرگ با لباس های ترک داشت. خرید بدون پرو واقعا سخت بود. آخر گفتم چرا قشم اتاق پرو نداره؟ فروشنده گفت می خوای دلیلش رو بگم؟ ناراحت نمیشی؟ به خاطر مسئله بهداشته. اینجا مسافر زیاد میاد که تو چادر میخوابه به خاطر همین اتاق پرو اینجا نیست. حالا مغازه بعدی اتاق پرو داره من بدم میاد! بعدش اومدیم هتل و تو نمازخونه زیرزمینش نشستیم. ساده ترین ناهار ممکن سوپ و برنج و ماست بود که خوردم. آخه آبریزش بینی هم اضافه شده بود. بعد رفتیم فرودگاه. دوستم پست گذاشت سفر به "جزایر خلیج فارس"انقدر خندیدم. هواپیمای برگشتمون زاگرس بود ولی بهتر از قبلی بود. نمای هوایی قشم تو شب مثل یک پیراهن مجلسی براق بود. وقتی هم داشتیم میومدیم، از بالا یه رودخانه طلایی دیده میشد!آخر نفهمیدم انعکاس چی بود. تو کل راه برنامه مسافرت های بعدی رو داشتیم میریختیم.
جزیره هرمز
دی ماه 1400
خدا هزار بار باعث و بانی این مسافرت رو خیر بده. یک رفیق با معرفت ده ساله که پیشنهاد داد تعطیلات بهمن رو بریم قشم. از ترس پرشدن هتل ها همون هفته آخر دی بعد از کلی ارزیابی هتل ها، تور رو از الی گشت رزرو کردیم. البته تور چه عرض کنم صرفا یه هواپیما و هتل مچ کردن اسمش رو گذاشن تور. برای گشت های جزیره بعد از بررسی های گسترده و ارزیابی آپشن ها و قیمت پیج های مختلف، تو سایت قشم گردی ثبت نام کردیم. بعد از دو هفته موج ششم کرونا اوج گرفت. حالا نگران کنسلی سفر و تغییر برنامه ها هم باید می شدم. واقعا این مسافرت رو لازم داشتم. این وسط کابوس دیدم با هواپیما از جاده اشتباهی شیراز بردنمون!
پنج شنبه ۲۱ بهمن1400
ساعت دو ظهر فرودگاه رسیدیم تا با هواپیمای زاگرس ساعت سه و نیم قشم بریم. البته هواپیما چه عرض کنم حلب جوش داده بهم بود که یه رنگ هم بهش نزده بودن. با سالم در اومدن از اون هواپیما دیگه پروازی تو زندگی نیست که ازش بترسم! با دوستم تو مسیر کلی درباره محیط کار جذابمون صحبت کردیم. غروب قشم رسیدیم و اسنپ گرفتیم تا هتل بریم که تو خود شهر قشم بود و تقریبا از فرودگاه یک ساعت فاصله داشت. تو راه هر هتلی رو می دیدم برام اسمش آشنا بود از بس هتل هارو زیر و رو کرده بودم که نزدیک دریا و بازار باشه و نظرات کاربران هم مثبت باشه! با همه انگار یه خاطره داشتم! هتل ما چهار ستاره آتامان بود و نزدیک بازارهای سیتی سنتر و دریا. هتل جای میدون حافظ بود. یه حافظیه خوشگل وسطش درست کرده بودن. خب کابوسم پس کابوس نبود! خیر بود! خوبی بازارهای قشم اینه که تا دوازده شب بازند. بعد از گرفتن اتاق رفتیم سیتی سنتر یک و بعد برای شام همونجا شاورما خوردیم. فقط شاورما مرغ داشت و پرس اش کوچک بود. نونش خیلی نازک بود و همونجا درست می کرد. طعمش بد نبود ولی اون سسی که تو رستوران لبنانی مشهد خورده بودم رو نداشت. به مناسبت 22 بهمن هم کلی آتش بازی راه انداخته بودن. با آهنگ های دهه فجر هم تو بازار کلافه می شدی. ولی باید اعتراف کنم عاشق شهرهای پویا تو آخر شب هستم. از شهرهایی که ساعت نه شب میرسی می بینی همه چراغ هاش خاموشه متنفرم. بعد برگشتیم و با نخل دم هتل عکس گرفتیم. اهمیت این عکس رو وقتی میشه فهمید که روز آخر عکس می گیری و خستگی از کل سر و روت داره می باره!امشب بعد از کلی مقاومت و تردید یه بسته شکلات ایموجی هم خریدم.
جمعه ۲۲ بهمن
از شانسمون تعطیلی 22 بهمن افتاده جمعه. پنج و ربع صبح بیدار شدیم چون ساعت شش باید آماده می بودیم تا دنبالمون بیان. ساعت شش دم هتل دنبالمون اومدن. از کم خوابی داشتیم می مردیم و با خودم گفتم تو شناور می خوابم. رفتیم اسکله و بلیط هامون رو دادن. لیدر گفت اونجا تعمیرگاه ماشین نداره و امکانات کمه، با قشم مقایسه نکنید و توقعتون بالا نباشه چون هر اتفاقی ممکنه بیفته. کلی هم تاکید کرد از خاک های جزیره برندارید. همچنین گفت حجاب اسلامی رو رعایت کنید چون گشت ارشاد داره و ممکنه دیپورت بشید!: l
سوار شناور که شدیم طبقه بالا افتادیم. بعد دیدم بعضی ها میرن بیرون رو عرشه وایمیستن. ما هم رفتیم بیرون و بعد از ده دقیقه مهماندارش گفت باید برید داخل چون باید بشینید. گفتم پس رو پله میشینم. دلم نیومد دیدن طلوع تو دریا رو از دست بدم.خواب از سرمون پرید. دیدن همین مسیر خدایی به صبح زود بیدار شدن می ارزید. خیلی حس خوبی بود. هوا خنک، آسمون صاف، موج ها آبی... .
تقریبا 45 دقیقه بعد رسیدیم هرمز. همون اول جزیره یه بازارچه کوچیک داره.
دسته بندی شده بودیم و هر دسته با یک ون میرفتیم گشت. خدارو شکر همه هم گروهی های ما آن تایم بودن. اول بردنمون سلف دانشگاه آزاد واحد هرمز برای صبحانه. پنیر و تخم مرغ و کره مربا و چای بود. سفارش ناهار رو هم ازمون گرفتن.
بعد رفتیم گشت جزیره که شامل الهه نمک، کوه رنگین کمان (راستش پیاده نشدیم تا برای ساحل بیشتر وقت داشته باشیم)، ساحل طلایی و ساحل سرخ، جنگل حرا، دره مجسمه ها، ساحل لاکپشت (لاکپشت ها اسفند میان) بود. اون اول هم تو مسیرمون جبیر دیدیم که خیلی ناز بود. البته تو مسیر برگشتمون هم دوباره دیدیمش. یک عروس با لباس سفید که گل های درشت نارنجی داشت هم تو جزیره بود که عکس های عروسیشو داشت می گرفت.
تو راه دره نمک یه دختری بود که ساز هنگ میزد. همونی بود که عید سال 98 اینجا دیده بودمش! یه دختر شیرازی به اسم رعنا هم تو ونمون بود که یه دفعه گفت ۲۲ بهمنتون مبارک! بعد برای ناهار دوباره رفتیم همون سلفه. نهار ماهی مقوا با اون ترشی تند بود. چون ماهیشو دوست نداشتم با اون ترشی فلفلی به زور خوردمشون. بلیط های برگشت هم به اسم خودمون نبود. همینجور رندم بهمون دادن. یه خانمی بود که مجردی اومده بود. میگفت یه دختر 27 ساله داره و با والدینش اومده قشم. چون گشت ها برای اونا سخته مجبور شده تنها بیاد هرمز. میگفت منم خانواده امو گذاشتم و اومدم. گفتیم خوب کاری کردی. تو بلیط دستش اسم عاطفه ثبت بود. گفتم ازین به بعد بگید عاطفه صداتون کنن، بگین من سفر مجردی رفتم دیگه تغییر کردم! یه زوجی هم بودن که همش بچه ها میگفتن اینا مشخصه هنوز اولشه! اومدن ماه عسل! عاطفه آخر از خانمه پرسید ماه عسلتونه؟ اونم گفت دو ساله ازدواج کردیم ولی اولین مسافرت دو نفره امونه. بقیه گروه همه خانم بودیم. راننده ونمون آقا هادی بود که ازش پرسیدن ماشینت ایرانیه یا نه و گفت آره بهمن خودروئه. بازشدن پنجره هاش مشکل داشت. آخر هم ماشینش خراب شد! رعنا بهش میگفت یه مانتو فروشی سر کوچمون هست که فروشنده اش کپی شماست! فامیلیش هم به منطقه جنوب میخوره. خیلی هم پسر خوبیه. بعد گفت متاهله ها! من تا سی سالگی برنامه ام فقط کراشه!
از سلف با یه ون دیگه رفتیم اسکله. ده دقیقه به دو با یک شناور خیلی بزرگ برگشتیم قشم و ساعت یه ربع به سه رسیدیم.
از اسکله اسنپ گرفتیم و راننده برداشت مارو برد خیابون پشت هتل و بهش گفتیم هتل باید ببری. گفت لوکیشن رو زدین اینجا! گفتیم اسم هتل رو زدیم و اسنپ لوکیشن داده، شروع کرد دعوا و داد و بیداد و مشخص بود آدرس هتل رو اصلا بلد نیست طلب هم داره. گفتم به اسنپ بگید نقشه اشو درست کنه. گفت من بگم؟ گفتم آره، کارمند اسنپ هستی بهشون بگو. گفت کارمند چیه من حمال اسنپم! ما هم بهش کلی امتیاز منفی دادیم که یه روز حمالی اسنپ رو نکنه. پررو!
بعد خوابیدیم و ساعت هشت رفتیم سیتی سنتر ۲ رو بگردیم. برای شام پیاده رفتیم رستوران بادیل و دیدیم که تعطیله. لیست رستوران های خوب رو مثلا درآورده بودیم. بعدش با اسنپ رفتیم رستوران سی رول.
دل درد و معده دردم به خاطر ناهار ظهر شروع شد. چند فاکتور با معده رژیمی من سازگار نبود، روغن، فلفل، حجم زیاد غذا و نوشابه! همچنین فاصله کم غذا با خواب.
جزیره کیش
3 فروردین 1398
مقصد بعدی برنامه ریزی شده یاسوج بود ولی چون مسیر طولانی بود می خواستیم بوشهر هم برویم. فقط برای یاسوج جا رزرو کرده بودیم برای همین چند روز آزاد در برنامه سفر داشتیم.
ساعت یازده و نیم هتل را تحویل دادیم که به سمت بندر لنگه برویم. فقط دو ساعت درگیر دور خود چرخیدن و خروج از شهر بودیم. باران شدیدی می آمد. بعد هم که به بندرلنگه رسیدیم هتلش پر بود. یک اقامتگاه بومگردی هم داشت که هم قیمت هتل بود ولی اگر کسی از شلوغی خوشش نیاید، که آنجا بیداد می کرد، ترجیح می داد پول هتل را به چنین جایی ندهد. دیگر چون ظرفیتش پر بود اتاق هایش را هم نگاه نکردیم.
به سمت بوشهر راه افتادیم که پارسیان بمانیم. به خاطر تابلوهای متعدد نمایش دهنده فاصله بندرآفتاب، وسط راه به سمت بندر آفتاب پیچیدیم که اگر شد به کیش برویم. ولی چون بندر چارک نزدیک تر بود و نزدیک غروب شده بود به آنجا رفتیم. دیدیم یک صف ماشین منتظر است تا با لندکرافت به کیش برود ولی درِ ورود به اسکله را بسته اند. طبق بنر قیمت ها، هزینه رفتن به کیش از اینجا خیلی کمتر از بندرلنگه بود. ولی مهمانپذیرش که آسانسور هم نداشت و از تعداد خیلی زیادی پله باید بالا می رفتی تا به اولین اتاق ها برسی، شبی یک میلیون و خرده ای بود. هتل سه ستاره بندرعباس و آن هتل پر شده بندر لنگه شبی پانصدهزارتومان تومان بود. در کل به نظر بندرچارک از دوتا بندر دیگر (آفتاب و لنگه) برای رفتن به کیش بهتر بود چون شناور بیشتری رفت و آمد داشت و سوئیت هم زیاد داشت، ولی بندرآفتاب فقط تجاری-مسافری است و گویا ساکن بومی ندارد. بعضی ها در ماشین یا در همان پارک نزدیک به ساحل و اسکله می خوابیدند. شناور مسافربری هم فقط افرادی را می برد که وضعیت اسکان مشخص شده داشته باشند (برگه رزرو هتل).
یک مسجد تک منار به اسم علی بن ابیطالب داشت. وضوخانه اش هم مثل مسجدهای دیگر جنوب، پاشورخانه با دمپایی داشت. آنجا نماز خواندیم. ساکنین بومی اتاق های خانه هایشان را اجاره می دادند. یک نفر چند اتاق در اطراف خانه اش درست کرده بود که هر کدام سرویس بهداشتی مجزا هم داشت. یک اتاق با سرویس بهداشتی و پارکینگ گرفتیم که شب بخوابیم و صبح اگر شد به کیش برویم، اگر هم نشد مسیر قبلی به سمت بوشهر را ادامه بدهیم. کیش اصلا در برنامه ریزی ما نبود چون قرار بود بوشهر برویم. ولی برای شهرهای بندرعباس تا بوشهر جایی را رزرو نکرده بودیم و برنامه مان آزاد بود.
شب کنار دریا رفتیم و تحت نور چراغ قوه گوشی تعداد زیادی صدف و گوش ماهی متنوع جمع کردیم. مرجان هم برداشتم. یک مدل صدف سفید، شکل گل ارکیده هم بود. اول که کنار ساحل رفتم می خواستم فقط به موج دریا گوش بدهم و هوای دریا را استنشاق کنم برای همین ظرف یا پلاستیکی برای جمع کردن گوش ماهی نیاورده بودم. ولی وقتی دیدم آن قدر صدف و گوش ماهی متنوع و زیبا دارد دلم نیامد دست خالی برگردم برای همین جورابم را درآوردم و هر چه جمع می کردم را در آن می ریختم. تنوع جانداران و بی جانان ساحلی دریای جنوب اصلا قابل مقایسه با شمال نیست. مزیت مهم دیگر دریای جنوب برای من بوی کمتر آن است.
بعدها با گوش ماهی ها برای جلوی در اتاقم آویز درست کردم تا همیشه جلوی چشمم باشند.
4 فروردین 98
صبح ساعت شش و نیم بیدار شدیم و آماده شدیم که در صف ماشین برای رفتن به کیش بایستیم. وقتی رفتیم دیدیم صف تا خارج از بندر ادامه پیدا کرده است. در حین منتظر بودن آقای پدر در صف، ما کمی کنار دریا رفتیم. بعضی ها در صف ماشین جا می زدند که آخر در نزدیکی اسکله چند نفر نگذاشتند یکی که چندین بار جا زده بود بتواند باز جا بزند. کل وسایل باربند را هم باز کردیم و زیر پا و روی صندلی گذاشتیم چون باربند در جزیره کیش ممنوع بود. بالاخره بعد از چندین بارگیری پنجاه تایی و هشتادتایی ماشین، ساعت 12 ظهر نوبت ما شد که آخرین های این سری بودیم و تا آمدن لندکرافت بعدی معلوم نبود چقدر طول بکشد. با ماشین داخل لندکرافت رفتیم. تا کیش دو ساعت راه دریایی بود. پوستم با این که ضدآفتاب SPF50 زده بودم شدیدا می سوخت. به طور عملی کاملا حرف استادم در دوران تحصیل را توجیه شدم که آب و برف بیشتر پوست را می سوزاند. در کشتی بودن حس خیلی خوبی داشت. بعدها که به لندکرافت فکر می کردم یاد این قضیه افتادم که دوستم می گفت من می آیم سانتافه جذب کنم، فرغون گیرم می آید. حکایت من این جا دقیقا حکایت فرغون بود، چون چند ماه بود که عکس کشتی کروز را به دیوار اتاقم زده بودم و حالا سوار لندکرافت بودم. به کیش رسیدیم. هنگام ورود به جزیره، اداره راهنمایی و رانندگی یک برگه داد که در آن قوانین این آرمان شهر را نوشته بود: کثیف بودن ماشین ممنوع، باربند ممنوع، حق تقدم با عابر است، بوق زدن ممنوع و الخ و عدم رعایت هر کدام خلاف محسوب می شد. دنبال سوئیت گشتیم. پدیده کلی بنر و تبلیغات سوئیت داشت و اول به خاطر توصیه یکی از دوستان به آنجا سر زدیم. جاهای خالی بیشتر شبیه یک خوابگاه عمومی بود. برای همین تصمیم گرفتیم در جای دیگری دنبال سوئیت بگردیم. از نگهبان مجتمع مسکونی ابتدای مسیر برگشتمان پرسیدیم که آیا اینجا سوئیت برای اجاره روزانه دارند یا نه که نداشت. داشتیم از آن منطقه خارج می شدیم و قرار بود برویم سوئیتی را که عکسش را در تلگرام برایمان فرستاده بودند و امکان بازدید حضوری قبل از پرداخت وجه نبود را بگیریم که یک ماشین مشکی شاسی بلند دنبالمان راه افتاد و با بوق صدایمان زد. گفت شما دنبال سوئیت بودید؟ احتمالا همان نگهبان به او خبر داده بود. همان اول یک سوئیت یک خوابه با تخت دونفره دیدیم و به هوای مبلمان و صندلی دونفره تخت خواب شو و مناسب بودن قیمتش آن را اجاره کردیم. گرچه بعدا دیدیم صندلی اهرمش خراب است و تخت نمی شود، ولی خب برای دو سه شب خیلی مهم نبود. سوئیت تمیزی بود. از لباسشویی اش هم می توانستیم استفاده کنیم. جایش هم در کوچه سحر شهرک صدف، یعنی نزدیک مراکز خرید و تفریحی بود. اتفاق مهم از دیروز تا امروز برای من چه بود؟! پربودن آن هتل و آمدن ما به کیش بدون برنامه ریزی قبلی بهترین خاطره این سفر و شاید سفرهای زندگی ام باشد. این که بدون برنامه ریزی و اتفاقی، همه چیز خوب پیش برود آن هم برای چنین شرایطی، حداقل در زندگی من، خیلی نزدیک انتظار نیست.
شب به بازار مروارید رفتیم. به نظرم بازار زیبایی است و چون بخش عمده آن را مدیون نورپردازی اش هست، آمدن به این جا در روز آنقدر نمی تواند آدم را مسحور کند. راسته خیابان روبروی بازار، چندین رستوران داشت و شام را در یک فست فودی خوردیم.
5 فروردین 98
طبق اخبار متاسفانه گلستان را سیل برده است و یاسوج و شهرکرد هم که مقصد بعدی ما است اوضاع هوای خوبی ندارد. شیراز و جاهای دیگر هم سیل آمده است. یکی از گزینه های موقت ما بعد از بندر عباس شیراز بود ولی بعد تصمیم گرفتیم بوشهر برویم و الان هم که کیش هستیم. خلاصه مملکت را آب برده است و ما هم در دورترین نقطه ممکن از خانه هستیم.
امروز هوای اینجا ابری بود و مدام پیامک می آمد که حمل و نقل شناور به کیش و بالعکس متوقف شده است.
اول مرکز خرید مرجان کیش رفتیم. بعد مرکز تجاری کیش رفتیم و با اینترنت رایگان آن به دنیای مجازی وصل شدم. سعی می کنم در مسافرت ها بسته اینترنت نگیرم تا بیشتر تمرین کنم در لحظه زندگی کنم. راستش اگر مسافرت خوب باشد اصلا نه وقت می کنی نه حوصله داری که به دنیای مجازی وصل شوی. جزیره یک وای فای رایگان آی کیش داشت که لینک دانلود نرم افزارش موقع ورود برایمان پیامک شده بود.
کل امروز را به بازارگردی گذراندیم. خیلی دوست داشتم کشتی آکواریوم را بروم ولی چون اعلام کرده بودند شرایط جوی خوب نیست اصلا سراغش نرفتیم.
یک مغازه روسری فروشی رفتم و یک شال خریدم. فروشنده که خانم مسنی بود می خواست بقیه مدل ها را هم نشانم بدهد. گفتم من خیلی سخت گیر هستم خودتان را اذیت نکنید و فقط همین را حساب کنید. گفت "چرا سخت گیری؟ تو زندگی بهت سخت می گذره!" گفتم هستم دیگر. آخر هم نتوانست راضی ام کند.
6 فروردین 98
کیش
روز را با بازارگردی شروع کردیم. تقریبا همه بازارها را رفتیم. دیگر واقعا از بازار سیر شده بودم. برای تا آخر امسال همه چیز خریده بودم.
تا ماه ها بعد واقعا انگیزهای برای بازار رفتن نداشتم. چون خیلی سخت گیر هستم اگر چیزی لازم داشته باشم خریدنش برایم مصیبت العظما است. اینجا از هرچه خوشم آمد چه در حال حاضر لازم داشتم و چه نداشتم خریدم. تجربه به من ثابت کرده است وقتی از چیزی خوشم آمد همان موقع بخرم. وای به روزی که لازم داشته باشم و بخواهم بخرم، مگر چیز مناسب پیدا می شود؟! نکته مهم دیگر اینجا باز بودن یکسره بازارها به مناسبت عید نوروز بود. این باعث می شد صبح وارد بازارها شده و شب خارج شویم. احساس سیری از بازار خیلی خوب است. روزی یک بار هم کنار ساحل می رفتیم و مرجان و اگر صدفی بود جمع می کردیم.
بازارهای کیش: مروارید، مریم، مرجان، مرکز تجاری کیش، پردیس 1و 2، پاندا، ونوس، مریم 2، دیپلمات، کوروش، رویامال، خلیج فارس
آخرین بازاری که رفتیم بازار خلیج فارس بود. چیز جالبی که آنجا دیدم این بود که یک مغازه یک برگه زده بود "تست قند خون 2000 تومان". با خودم حساب کتاب که کردم دیدم هر دستگاه معمولا اول یک بسته نوار با خودش دارد و وقتی هم که تمام شود، یک نوار هر بسته جدا هزارتومان در می آید. یعنی فرد اپراتور با یک قطره خون از مشتری دوبرابر سود می کند. این همه داروخانه مختلف رفته ام هیچ کدام چنین ایده ای را پیاده نکرده بودند. این ایده راه حل خوبی برای این مسئله است که شاید کسی بخواهد قند خونش را الان بررسی کند ولی قصد خرید دستگاه را نداشته باشد.
شب بعد از بازار خلیج فارس، به خاطر خواهرهایم جای کشتی یونانی رفتیم که شتر هم داشت، قشم هم شتر داشت. من تا جایی که یادم هست می گفتند شتر برای کویر است، شتر ساحلی پس دیگر چیست؟! در محوطه تعداد زیادی مجسمه اسب زیبا هم گذاشته بودند. یک جایی هم بود که یک هواپیمای واقعی را برای بازدید گذاشته بودند. داخلش را کافه کرده بودند.
از جاذبه های تاریخی کیش شهر حریره و شهر زیرزمینی کاریز است. امکانات تفریحی مدرن آبی و هوایی متنوعی هم دارد.
7 فروردین 98
ساعت ده از کیش با لندکرافت به بندرچارک برگشتیم. تقریبا یک ساعت در صف بودیم و موقع خروج خلافی های ماشین را حساب و بعد ترخیص می کردند. خلاصه با حساب پاک برمی گشتی. کل پول انتقال ماشین برای 33 کیلومتر و دوساعت راه دریایی با لندکرافت تقریبا 800 هزارتومان شد. دیگر نشد با آن مجسمه پیرزن مسافر، با کوله پشتی و سوار بر موتور عکس بگیرم. به نظرم نمایش دوران پیری من است.
از بندرعباس کتابچه ای دارم که همه جاذبه های استان هرمزگان را به تفکیک شهرها، راه دسترسی و امکانات اقامتی آنها را نوشته است. این کتابچه به من یادآوری می کند که هرمزگان هنوز جدا از جاذبه های باقی مانده از قشم و کیش که نشد برویم، جا برای چندین بار آمدن را دارد. حاجی آباد، رودان، میناب، سیریک، جاسک، ابوموسی، بندر خمیر، بندر لنگه، بندر کنگ، بستک، پارسیان و بشاگرد شهرهایی بود که این دفعه فرصت گشت و گذار در آنها را نداشتم. سفر به استان هرمزگان برای من یکی از لذت بخش ترین سفرهای زندگی ام بود که دوست دارم باز هم آن را تجربه کنم.
جزیره هرمز
1فروردین 1398
صبح به پایانه مسافری دریایی شهید حقانی رفتیم که ساعت 10 به جزیره هرمز برویم. پایانه تقریبا نزدیک هتلمان بود. سایت اینترنتی رزرو بلیط را به خاطر تعطیلات بسته بودند و در اسکله شناورها پشت سرهم مسافرگیری می کردند و می رفتند.
ما ساعت ده و نیم سوار شناور شدیم. از بندرعباس تا جزیره هرمز نیم ساعت راه دریایی بود که برایم خیلی زود سپری شد. یک خانواده هم اسپیکر آورده و آهنگ گذاشته بودند، گویا در اتوبوس هر سفری این دسته وجود دارند.
وقتی رسیدیم، تعداد زیادی موتور با کابین های 4-6 نفره، ون و ماشین برای گشت در جزیره مسافر سوار می کردند. قرار شد ما با پژو کولردار و ساعتی 35500 و آقای راننده "مجتبی" گشت در جزیره را شروع کنیم. هوا خیلی گرم بود. اول از یک سوپر چندتا آب معدنی خریدیم که دچار کم آبی و گرمازدگی نشویم. آقای راننده می گفت شش ماه دوم سال را اینجا کار می کند و فصل تابستان آنقدر گرم است که نمی شود اینجا تاب آورد. می گفت تابحال در عمرم برف ندیده ام.
جزیره هرمز جاذبه های متنوعی داشت. دره سکوت یا الهه نمک که وجه تسمیه دره سکوت این است که چون نمک صوت را جذب می کند این نقطه به مراتب ساکت تر از جاهای دیگر است.
درختان حرا را دیدیم که در نزدیکی اش بچه خرچنگ های ریز زیادی داخل سوراخ های گلی می رفتند یا بیرون می آمدند. لاکپشت ها هم از اردیبهشت می آیند که هوا گرم تر است.
غار نمک که خیلی کوچک بود، دره مجسمه ها با انواع سنگ ها که مطمئنا اینجا را برای یک زمین شناس بهشت می کند را هم دیدیم و بعد از پیاده روی و گذشتن از لابلای دیواره های سنگی متنوع به صخره ای رو به دریا می رسیدیم. دریا با ساحل سرخ! کجا می توان چنین پدیده خاصی را دید؟!
تعداد زیادی آنجا جمع شده بودیم و دو آقا نشسته بودند و ساز می زدند و آواز می خواندند. منظره دریا از آنجا خیلی دل انگیز بود.
در راه هم دختری نشسته بود و با هنگ ساز می زد. اولین بار بود که چنین سازی را میدیدم. انگار صدایش بم بودن خاصی دارد.
از قلعه پرتغالی ها که یادآور سیطره پرتغالی ها در خلیج فارس است هم بازدید کردیم که حتی کلیسا هم داشت.
هرمز خاک سرخ دارد. هرمز واقعا بهشت زمین شناسی است. همه نوع سنگی به خاطر پدیده های مختلف طبیعی در آن هست. خاک مسیرهایی که می رفتیم شنی بود، بعضی جاها هم شن سیاه بود. در مسیر جاهای دیدنی، دستفروش ها چیزهای مختلفی از جمله برقع، صدف با مروارید نرسیده، شیشه های محتوی شن های رنگارنگ جزیره و... می فروختند. نقش حنا هم می زدند.
ناهار را در رستوران بادیل جزیره خوردیم. ماهی سرخ شده سفارش دادم که خوشمزه بود و حیف نمی دانم اسم ماهی اش چه بود. میگویش هم خوب بود. نمی دانم چرا ماهی و میگو در جنوب هم گران است.
گشتمان تقریبا ساعت 3 بعد از ظهر تمام شد. بعد با شناور ساعت چهار از جزیره هرمز به سمت جزیره قشم رفتیم. همه راه چهل دقیقه ای را از شدت خستگی خوابیدم. بازارسنتی روبروی اسکله ذاکری جزیره قشم را دور زدیم و ساعت هشت شب با شناور به بندرعباس برگشتیم.
ساعت یازده جدید بیدار شدیم تا دوباره به قشم برویم. به اسکله رفتیم و دیدیم سیستم صدور بلیط مشکل دارد. با کلی معطلی راه افتادن دوباره سیستم صدور بلیط و ایستادن در صف و 40 دقیقه هم خود مسیر، ساعت 3 به قشم رسیدیم. با تاکسی مدل بالایی به درگهان رفتیم و کلی از راننده اش سوال پرسیدیم. مثلا چرا ماهی و میگو اینجا گران است که گفت چون وسایل صید خارجی است، حتی تور خارجی هم نهایتا شش ماه کار می کند. در راه دیدیم که یک دستفروش میوه های استوایی را می فروخت و روی یک بنر عکس و اسم آنها را هم نوشته بود. راننده ما را جلوی مجتمع دودلفین پیاده کرد. اول به رستورانش رفتیم و ناهار خوردیم بعد مغازه ها را دیدیم. لباس های زیبا با قیمت مناسبی داشت ولی چون عمده فروش اند اتاق پرو نداشت. من هم که لباس خریدنم بدون پرو لباس تعریفی ندارد. بعد مجتمع اطلس رفتیم که قیمت کیف و کفش های خوب و زیبایش کمی کمتر از مشهد بود. ارزان هایش هم جنسشان خیلی خوب نبود. موقع اذان بود و رفتیم در مسجد نزدیک بازار نماز خواندیم. بعد به مجتمع دریا رفتیم و چون خیلی پاهایم خسته شده بود همه مغازه هایش را ندیده برگشتیم. من باید وقتی وارد یک مجتمع می شوم، همه مغازه هایش را ببینم وگرنه انگار بازار را ناقص رفته ام، ولی اینجا دیگر واقعا خسته بودم. با شناور ساعت ده می خواستیم به بندرعباس برگردیم. از خستگی داشتم می مردم و شناور با اینکه پر شده بود راه نمی افتاد. مثل اینکه یکی دونفر بدون بلیط سوار شده بودند یا به شناور اشتباهی آمده بودند و جای نشستن نداشتند.غیر از شناور اولی که در این دو روز سوار شده بودیم، بقیه مثل هواپیما مهماندار داشت.
به بندرعباس که رسیدیم کمی لب ساحل نشستیم.احتمالا فردا از اینجا می رفتیم، به خاطر اینکه هوا خیلی بد بود، نشد جاهای دیدنی طبیعی قشم مثل دلفین ها، پارک کروکودیل، دره ستارگان را ببینیم. می گفتند اصلا شاید شناور فردا به خاطر شرایط جوی به قشم نرود.
28 اسفند 97
شب به بندرعباس رسیدیم. در ورودی شهر برگه تبلیغاتی مجتمع توریستی تفریحی آب گرم گنو و نقشه های مربوط به استان را گرفتیم. برای اینجا جایی را رزرو نکرده بودیم. برای با ماشین به قشم رفتن فقط 40 دقیقه راه تا اسکله مربوطه اش بود و خیلی خسته بودیم. چند ساعت طبق نقشه شهر دنبال آدرس خیابان هفده شهریور بودیم که تراکم هتل ها آنجا بود تا هتل بگیریم. سایت ها همه هتل ها را کامل نداشتند و هرچه هم که داشتند پر بود. هتل اولی که دیدیم سوییت خیلی خوبی داشت، کاملا حس می کردی خانه هستی و ارزانتر از بقیه جاها هم بود. اول که پرسیدیم گفت برای 5 شب جای خالی داریم ولی بعد که ماشین را پارک کرده بودیم تا فرم پر کنیم زیر حرفش زد، خیلی عصبانی شدم چون همان اول پرسیدیم جای خالی دارد یا نه که اگر نداشت سریع برویم یک جای دیگر را بپرسیم. حالا می گفت فقط امشب خالی است، پشت تلفن هم هی به رئیسش می گفت حیف است 5 شب است و گویا خانم رئیس می گفت نه بگو فقط امشب خالی است. ما هم رفتیم. جاهای دیگر هم می گفتند فقط برای امشب جای خالی داریم یا می گفتند فردا بیایید ببینیم خالی هست یا نه. واقعا برایم سوال بود این ها لیست رزرو اتاق هایشان را ندارند؟. متصدی هتل یکی به آخر که گفت نرخ امشب با فردا فرق دارد فهمیدیم قضیه چیست. فردا نرخ های سال جدید اعلام می شد و نمی دانم حاضر که نبودند چهار شب دیگر را با نرخ سال قبل بدهند چرا رویشان نمی شد همین را بگویند. هتل آخر بی بهانه برای 5 شب جای خالی داشت و گرفتیم. قیمت امشب را با بقیه یکی گفت و گویا اختلاف قیمت جدید و قدیم را کلا بین قیمت همه شب ها تقسیم کرد. جایش هم در راسته یکی از بلوارهای نزدیک 17 شهریور بود. بعدا فهمیدیم کلا هتل ها چقدر خلوت و خالی است.
29 اسفند 97
برای من همیشه تعطیلات قبل از تعطیلات رسمی مثل وقت اضافه محسوب می شود. هر کدام که می گذرد احساس می کنم یک روز به تعطیلاتم اضافه شده است. اما درباره تعطیلات رسمی، گذشتن هر روزش برایم مانند از دست دادن چند روز است.
امروز را بندرعباس گردی کردیم. صبح دوتا مجتمع در همان خیابان هفده شهریور رفتیم. چون قرار بود قشم برویم دستم به خرید کردن نمی رفت. قیمت هایش هم بد نبود. یکی از فروشنده ها می گفت الان که دلار گران شده است صرف ندارد از خارج جنس بیاوریم، برخی از جنس هایش را هم از مشهد آورده بود و گرانتر هم می داد. بعد به معبد هندوها رفتیم. معبد متعلق به دوره قاجار است. گنبد با سبک هندی ساخته شده و از نشانه های معابد ویشنوپرستان است. در 4 طرف معبد هم 72 برجک مخصوص هندویی وجود دارد. میله بزرگ وسط گنبد محور زمین و آسمان را نشان می دهد.
یک طوافی به محراب های خالی کردیم. نمی دانم چرا چندتا بت از هند همسایه نیاورده اند اینجا بگذارند. فقط تابلوی اسم بتی که احتمالا قبلا آنجا بوده را زده بودند:
شکتی: الهه قهر و نابودی، شیوا: مظهر فنا و نابودکننده، کریشنا: الهه عشق، ویشنو: مظهر بقا، برهما: مظهر آفرینش، لکشمی: الهه ثروت و خوشبختی، سرسوتی: الهه علم و دانش.
وقتی هندی ها از اینجا رفته اند بت ها را هم با خودشان برده اند. یک موزه کوچک هم در سالنی از محوطه معبد با نقاشی های دیواری از همان اصنام بود. در موزه، عاج های کنده کاری شده زیبا و مجسمه های کوچک الهه ها هم بود.
در محوطه، فروشگاه صنایع دستی داشت و نقش حنا هم می زدند. یک دختر کوچک هم با ترازو آنجا بود که وزن افراد را بدون رفتنشان روی ترازو، دقیق می گفت. جاذبه تاریخی دیگر بندرعباس حمام گله داری است که چون حمام تاریخی زیاد دیده ایم دیگر این را نرفتیم.
برای ناهار به سمت رستوران های ساحل رفتیم. رستورانی که رفتیم آنقدر شلوغ بود که باید سفارش می دادی و بیرون منتظر می نشستی تا وقتی که سفارشت حاضر می شد صدایت بزنند و سریع بروی داخل و بدون انتظار سریع بنشینی و بخوری. میگو سوخاری اش خیلی خوشمزه بود ولی من از قلیه ماهی اش خوشم نیامد. خورشتش بد نبود بود ولی ماهی اش بدمزه بود. نمی دانم قلیه ماهی این رستوران بد بود یا کلا همین است. خاطره طعم بد این باعث شد جای دیگری این غذا را نتوانم امتحان کنم.
بعد به ساحل رفتیم. ساحل به جای شن و ماسه، گِلی بود. جانداران متنوعی هم داشت. ستاره های دریایی که راه می رفتند، خرچنگ، گوش ماهی های زنده که شنا می کردند و جاندارانی که درباره شان چیزی نشنیده بودم. وقتی به این ها نگاه می کردم این همه تنوع و زیبایی خلقت حس خیلی خوبی بهم می داد. سر یک خرچنگ هم کناری افتاده بود که آن را برداشتم ولی به دلیل مقاومت کمترش از صدف هایم تا خانه دوام نیاورد. بچه ها در ساحل ستاره دریایی ها را دستشان می گرفتند. وقتی چپه شان می کردند می دیدی یک عالمه پا دارد و همچنان تکانشان می دهد. بعد به هتل رفتیم و استراحت کردیم. شب چندتا مجتمع تجاری دیگر را هم دیدیم. آخر رفتیم کنار ساحل روی سنگ ها نشستیم. دریا مد شده بود. دست فروش ها در کنار ساحل ساندویچ فلافل می فروختند. از کنار ساحل از یک خانم و پسرش که اولین شبی بود که اینجا کار می کردند ساندویچ فلافل و سمبوسه خریدیم و خوردیم. بعد هم رفتیم از سایت برای فردا بلیط شناور بگیریم که به جزیره هرمز برویم ولی سایت بسته بود.