کرمانشاه
روز اول
به سمت کرمانشاه راه افتادیم. اولِ جاده خشک، بعد باران و شهر قروه هم که برفی بود. از یک آقای مسن که در آن هوای برفی نان تازه خریده بود آدرس شهر کرمانشاه را پرسیدیم و اول اصرار کرد خانه ما بیایید و پرسید از کجا آمدهاید و خوش آمدید و بعد آدرس را بهمان گفت.
به کرمانشاه که رسیدیم از مسئول سوئیت درباره جاهای دیدنی پرسیدیم. گفت امشب فقط به بازدید از بازار می رسید و بدون ماشین بروید چون خیلی شلوغ است و مسیرها سخت است. با تاکسی به بازار سنتی رفتیم که تعداد زیادی پاساژ داشت و هر پاساژ یک موضوع بود. راسته پاساژ شیرینی فروشی را اگر دو دور می رفتی و برمیگشتی از بس شیرینی برنجی تعارف می کردند سیر می شدی. با تست یک جای شیرینی های مغازه های مختلف تفاوت شیرینی برنجی با روغن های مختلف را کاملا متوجه می شدی. راسته پارچه فروشی هم که پر از پارچه های رنگارنگ لباس های محلی شان بود. حالا موقع برگشت از بازار، باران می آمد و تاکسی گیرمان نمی آمد. 5 نفر بودیم و هیچ کدام از تاکسی ها کاملا خالی نبود. آخرین تاکسی که برایش دست تکان دادیم وقتی نزدیکمان رسید، دیدیم روی صندلی کنار راننده یک نفر نشسته است. بنده خدا پیاده شد و گفت شما بروید. گفتیم تاکسی گیرتان نمی آید گفت نه بروید. به مجموعه رستوران های طاق بستان رفتیم تا برای شام دنده کباب کرمانشاه را بخوریم. معروف ترین رستورانی که آدرسش را گرفته بودیم غذایش تمام شده بود ولی خب رستورانی که رفتیم هم خوب بود. از آقای راننده برای شام دعوت کردیم ولی نیامد. گفت من همین دوروبرها هستم غذایتان که تمام شد به من زنگ بزنید. بعد از یک ساعت تماس گرفتیم و وقتی ما را به سوئیت رساند، فقط ده هزارتومان گرفت. اصلا باورم نمی شد.
صبح به مجموعه بیستون رفتیم. هوا سرد بود و پالتو پوشیده بودیم. اعتراف می کنم باورم نمیشد کتیبه بیستون آنقدر کوچک و دووور باشد. برنامه داشتم کنارش بایستم و عکس بگیرم. از نزدیکترین حد ممکن با هرکول عکس گرفتم. نمی دانستم اینجا هرکول دارد. گویا یونانیان پس از پیروزی بر ایرانیان آن را برای شکرگزاری پیروزی در جنگ ساخته اند. از دیدنش کلی ذوق زده شدم.
چند راهنمای خانم هم بودند که آثار تاریخی مجموعه را توضیح می دادند. کاروانسرای اینجا را هم بعد از کاربری بیمارستان و زندان یک هتل شیک کرده اند. بهداری قدیم را هم شربتخانه کرده بودند که رفتیم چای خوردیم.
مجموعه، غار کوچکی مربوط به دوران پارینه سنگی هم داشت که بقایای انسان نئاندرتال در آن یافت شده است. بقایایی از یک نیایشگاه از دوره مادها و تخته سنگ نقش پادشاه اشکانی "بلاش" هم آن جا بود.
عصر به باغ گلها رفتیم. غیر از ما فقط دو نفر و باغبان آنجا بودند. به گلخانه اش هم رفتیم که یک کاکتوس هم قد من داشت.
صبح اول به بازار مرزی جوانرود رفتیم. بعد از غار قوری قلعه بازدید کردیم که در مسیرمان بود. اول نمی خواستیم اینجا برویم چون غار کتله خور زنجان را رفته بودیم ولی این غار خیلی زیباتر بود، شاید چون قندیل ها به آدم نزدیکتر بودند. این غار در 86 کیلومتری شهر کرمانشاه قرار دارد و بزرگترین غار آبی آسیا است و رودخانه هم دارد. در توضیحاتش آمده است که در عمق 2700 متری چهار آبشار به ارتفاع 10-12 متر دارد. در رستوران دیاکو در نزدیکی همینجا ناهار خوردیم. دیزی اش آنقدر خوشمزه بود که دلم می خواست هیچ وقت تمام نشود. ماهی را هم همانجا از آکواریوم می گرفتند و تمیز می کردند و می پختند. داخل دوغ محلی اش هم شاخه غوره بود. عصر با راهنمایی آقای راننده تاکسی دیشب رفتیم روغن کرمانشاهی و شیرینی برنجی خریدیم. شب هم به طاق بستان رفتیم که متعلق به دوره ساسانیان است.
کرمانشاه از زنجان خیلی بزرگتر ولی فوق العاده پیچ در پیچ بود. پایه های پل مترو را خیلی جاها می شد دید. مردمی فوق العاده خونگرم با قلبی صادق دارد. وقتی از اینجا رفتیم واقعا حس کردم بخشی از روحم را جا گذاشته ام و تا مدت ها دلم برای اینجا بودن خیلی تنگ می شد.
نوروز 96