شیراز 1401
قسمت 1
عکس های خیلی بیشتری از جاهای دیدنی و رستوران ها تو گوگل مپ به اشتراک گذاشتم. شیراز شهر فوق العاده زیبایی هست و گلچین عکس ها برای وبلاگ خیلی سخته. شیراز شهر تاریخ، هنر، فرهنگ و عشق هستش.
سه شنبه ۱۲ مهر
حدود یک ماه پیش برای سفر با دوستم تصمیم گرفتیم بریم شیراز. گزینه اول چابهار بود ولی دیدم جاهای دیدنیش خارج از شهره و حوصله ندارم دنبال تور گشت جدا بگردم گفتم بریم شیراز که جاهای دیدنیش تو خود شهره. احساس کردم آرامشی که لازم دارم از سفر بگیرم رو اونجا میتونم پیدا کنم، علیرغم اینکه چندساله دوست دارم برم چابهار و سر نمی گیره. از ترس پر شدن پرواز و هتل سریع این دوتا رو رزرو کردیم. هرچند ساعت های پرواز ایران ایر خیلی باب میلمون نبود. 26 ساعت قبل از پرواز صندلی رو انتخاب کردم که جلو باشه و زودتر بتونیم پیاده بشیم. کلی هم تحقیق کرده بودم تو این دوران پسا کرونا هواپیما غذا میده یا نه که بهم گفته بودن آره. دیشب ظاهرا پرواز به خاطر گیت مشترک با یه پرواز تهران یک ساعت تاخیر داشت. چنان با اون ساندویچ کوچیک مرغ تو ذوقم خورد که دیگه از هواپیمای ایرانی انتظار هیچی نخواهم داشت! نصف لذت هواپیما سواری همین غذاشه. خجالت نکشیدن حداقل یک ساندویچ بزرگ بدن!
وقتی رسیدیم فرودگاه شیراز رو صندلی نشستیم تا چمدونا بیاد. چند نفر با دسته گل داشتن استقبال مسافرشون میرفتن. یه پیرمرد با پند شاخه رز هم بود که از خوشحالی تو یه عالم دیگه بود و داشت سمت گیت می رفت. سوار تاکسی که شدیم هوای شهر آرامش خاصی داشت. مردم تو خیابون بودن و بعضی جاها مغازه ها باز بود. کلا همین اول عاشق شیراز شدم.
ساعت ۱۲ شب رسیدیم هتل ستارگان. یه اتاق نقلی با طراحی داخلی سنتی داره ولی وان هم داره. تعداد زیادی لامپ کم نور داره. کلا این هتل اعتقادی به نور نداره چون راهروهاشم تاریکه.
صبح رفتیم صبحانه مفصل خوردیم و بعدش حاضر شدیم بریم شاهچراغ. آیینه کاری های قشنگی داره.
بعدش قرار شد بریم مسجد نصیرالملک. رو تابلو شهرداری نوشته بود تاکسی در بست تا اونجا ۱۸ تومن ولی راننده تاکسی زرد میخواست از ما نفری ۱۸ بگیره! ما هم دوباره اسنپ گرفتیم که خیلی از این کمتر می شد. بهمون گفتن اگه هشت صبح بیایید مخصوصا نیمسال دوم خیلی نوری که میفته قشنگه. ولی اصلا نمیذاشتن اون چادر رنگی رو دربیاری عکس بگیری. با کلی حرف شنیدن با همون چادرا دخترا سعی می کردن عکس هنری بگیرن. والا روسری پرسنلش انقدر صورتیش جیغ میزد که ما فکر نمیکردیم پرسنل اینجا باشن!
بعد اومدیم بریم مقصد بعدی که یه خانم دستفروش تو همون کوچه یه بروشور داد برای کافه زرنگار. گفت برید عکس بگیرید رایگانه و چادر هم نمیخواد سر کنید. دیگه بازاریابیش جواب داد و رفتیم تو کوچه. یه خونه نقلی ولی باصفا بود. کلی عکس گرفتیم و نمک گیر شدیم یه شربت هم بخوریم. نوشیدنی شاهنوش گرفتیم. موسیقی هم با صدای آروم پخش بود. دوتا چمدون قدیمی هم بود که با یه ژست خیلی جدی باهاش عکس گرفتیم.
بعد من میخواستم بازم بمونم. کلا هرجا تو شیراز پاتو میذاری شیفته میشی. ولی دوستم گفت زینت الملوک منتظرمونه! رفتیم خانه زینت الملوک. زیرزمینش موزه مشاهیره و مجسمه هاشون با تابلو توضیح هر شخصیت هست. به بعضی هاشون چند دقیقه که نگاه میکردم احساس میکردم زنده اند و میترسیدم! ولی ایده مفیدی برای استفاده گردشگری از یه خونه تاریخی بود.
سقف های چوبیش هم نقاشی شده است که این مثل اینکه خاص شیرازه.
کلا شهرش روح عاشقی داره. از اینجا هم به زور رفتم بیرون. بعد رفتیم خونه قوام (موزه نارنجستان) که با اینکه به خونه زینت راهرو داره، راهروشو بستن و باز دم در اصلی ورودی جدا میگیرن. اونجا هم کلی دور زدیم و عکس گرفتیم. کلی درخت نارنج هم داشت. این دوتا خونه مال دوره قاجار هستن. دیگه احساس کردم عاشق یکی شدم تو این فضا! !! کلی توریست خارجی هم می دیدیم.
بعد رفتیم باغ دلگشا. اسنپ بیست تومن گرفت ولی ورودی نداشت. ساختمون اینجا هم یه موزه کوچولو با ورودی ۵ تومن داشت که سکه و اسکناس و رادیو های قدیمی هم داشت.
این پوستر پادشاهان ایران که از جمشید اینا شروع میشه فروشی بود.
دو سه مدل از این ماشینا تو محوطه بود که کلی باهاش عکس گرفتیم.
بعد رفتیم سمت سعدیه و اول فالوده زعفرونی گرفتیم. خیلی شیرین بود و دلم نخواست دوباره فالوده بخورم. بچه بودم هم دوست نداشتم زیاد. بستنی رو بیشتر دوست دارم. بعد داخل مجموعه اون بارکد رو اسکن کردم تور صوتی رو بگیرم دیدم برای نیم ساعت بیست تومن جدا از ورودی پنج تومنی مجموعه می گیره.
بعد از آرامگاه سعدی که نسبتا خلوت تر از جاهای دیگه بود خسته بودیم و برگشتیم هتل. انتظار داشتم مثل خانه زینت الملوک یه مجسمه از سعدی اینجا گذاشته باشن ولی چیزی نبود! یه نقشه کشیده بودم که جاهای دیدنی نزدیک مشخص باشه برای برنامه ریزی روزانه. ولی دیگه واقعا کشش این دو جای باقی مانده امروز رو نداشتیم. دم در که منتظر تاکسی بودیم ده نفر سرشونو انداختن پایین برن تو مجموعه. نگهبان گفت کجااا؟ گفتن عضو کتابخونه ایم و دوتا کارت نشون دادن. بقیشونم گفتن میخوایم عضو بشیم! نگهبانه راهشون نداد. اول اسنپ زدیم که ۱۵ تومن تا هتل ما نشون میداد و ماشین اوکی نمیشد، از تاکسی اونجا پرسیدیم چقدر میگیری گفت پنجاه تومن. گفتیم نه. گفت چقد میخوای؟ گفتیم اسنپ 15 تومنه! گفت اون اسنپه تو چقد میدی؟ گفتم 15! تا سی اومد پایین ولی قبول نکردیم. گزینه عجله دارم رو زدیم شد ۲۱۵۰۰ ولی بازم بعد از کلی بوق زدن طول کشید یکی قبولمون کنه. در کل اسنپ که گرونه اینجا ولی تاکسی ها باز وحشتناک ترند. ورودی اون خونه ها هم هر کدوم ده تومنه! با تاکسی از جای دروازه قرآن هم رد شدیم.
اتاق رو که تمیز کرده بود و دوتا آب معدنی کوچولو برامون گذاشته بود. عصر بعد از استراحت حاضر شدیم بریم رستوران دوسی برای شام. کارت اتاقمونم تو اتاق جا گذاشتیم! به پذیرش گفتیم و قرار شد وقتی برگشتیم اتاقمونو باز کنه. کلی پول تاکسی دادیم و رفتیم شام بخوریم. ساعت حدود هفت بود ولی فقط یه پرس کلم پلو مونده بود که با یه پرس کباب تابه ای گرفتیم. دوغ هم یکی گرفتیم که حجمش خیلی زیاد بود. اولش هم با یه شربت پذیرایی می شدیم. فضای خیلی دل انگیزی داشت. قیمت هاشم خوب بود.
بعد دوباره کلی پول تاکسی دادیم رفتیم مرکز خرید زیتون. راننده اسنپ خانم بود و کلی صحبت کرد. گفت مسافرت میرید فقط تفریح کنید و بازار نرید. من روز آخر فقط برای سوغاتی میرم. گفتم چقد تاکسی اینجا گرونه، گفت الان ارزون شده! پول ترافیک رو هم میدید. از مرکز خریدهای اینجا هم خیلی بد گفت!
شب یاد خواب شیراز قبل از قشم افتادم! وقتی میخواستیم بریم قشم خواب دیدم هواپیمامون داره زمینی میره شیراز. هتل قشممون نزدیک میدان حافظ بود که مدل مقبره حافظ رو درست کرده بودن براش. اون موقع فکر کردم تعبیر خوابم همینه. حتی موقع انتخاب مقصد سفر تا اومدن به اینجا کلا از اون خوابم یادم رفته بود!