26 اسفند 97
امروز هوا بارانی بود. هرجا می رفتیم سر تا پا خیس می شدیم.
صبح باغ شاهزاده در ماهان رفتیم. یادگاری از دوره قاجار با ویژگی اختصاصی سیستم آبیاری پلکانی و فواره بدون پمپ از آب کوه های ماهان است. باغ هنوز سرسبز نشده نبود. هوا هم ابری بود. همیشه عکس های سرسبز و زیبایی از آن دیده ام. مغازه صنایع دستی و عکاسی با لباس سنتی و کافه هم داشت.
بعد به سمت کرمان دور زدیم و به آرامگاه شاه نعمت الله ولی از دوره تیموریان رفتیم. این شاعر را در حد قصیده پیشگویی اش می شناسم. به نظرم این شعرش هم مفهوم عمیقی دارد:
ذره ای نیست که خورشید در او پیدا نیست
قطره ای نیست در این بحر که او با ما نیست
آنجا نماز ظهر را خواندیم و از کتاب فروشی اش یک کتاب برای سرگرم شدن در این جاده های طولانی گرفتم، هرچند یک ساعته تمامش کردم.
ظهر دوباره به بازار کرمان رفتیم تا مجموعه گنجعلی خان را ببینیم. مجموعه دارای میدان، مدرسه و کاروانسرا، حمام، ضرابخانه، آب انبار، مسجد و بازار بود. تابلوی شعر روی دیوارش متناسب وضعیت من بود:
زین کاروانسرای بسی کاروان گذشت
ناچار کاروان شما نیز بگذرد...
سیف فرقانی
ناهار را در حمام وکیل خوردیم. بزقرمه از غذاهای محلی اینجا بود که خوشمزه بود، چیزی مثل گوشت کوبیده آبگوشت با کشک بود. چلوگوشتش هم گوشت ریش شده کنار پلو بود، دیزی اش هم خوشمزه بود.
حمام مردانه گنجعلی را بدون راهنما بازدید کردیم و بعد به سمت حمام زنانه رفتیم، به متصدی گفتم ما از حمام مردانه می آییم که بداند پول بلیط را داده ایم. ولی گفت باید برای اینجا جدا بلیط بگیرید، من هم برگشتم. زورم آمد برای یک دور زدن بدون توضیح آن هم در جایی که همین الان مشابه اش را دیده ام و از آن قبلا هم زیاد دیده ام و راهنما هم که ندارد، دوباره پول بدهم. نفری 2500 از ایرانی و بیست هزار تومان از خارجی می گرفتند و یک راهنما نداشت که توضیح بدهد. توریست های خارجی چشم بادامی هم بودند که نمی دانم از دور زدن در یک حمام خالی بدون راهنما چه جاذبه ای دستگیرشان خواهد شد.
عصر رفتیم از شیرینی فروشی کلمپه و کماچ خریدیم. شیرینی فروشی که رفتیم شیرینی همه شهرها را داشت. دلت میخواست فقط یک ماشین شیرینی بخری. در کرمان دوتا فروشگاه محصولات دیابتی هم دیدیم، شاید با این وضعیت شیرینی های خوشمزه آمار دیابتشان هم بالا است.
27 اسفند 97
صبح به کلوت شهداد در دشت لوت رفتیم. در مسیر، تابلوی اقامتگاه های بومگردی را هم می دیدیم.
جایی که توقف کردیم یک کافه صحرایی با انواع شربت و شتر برای سواری داشت. می گویند نقاطی از کلوت در تابستان آن قدر داغ می شود که انسان نمی تواند آنجا دوام بیاورد.
این جا اتحاد عناصر خاک و باد از عناصر اربعه بود. خاکش سرخ و مثل ماسه درشت بود، یعنی به مرحله شن نرسیده و ریگ بود. کلوت ها هم که سنگ های بزرگ حاصل فرسایش بادی اند، انکار کوه هایی خیلی زیاد تراشیده شده اند. قدرت باد بعضی وقت ها خیلی شدید می شد و ممکن بود درب ماشین را بکند. لذت ایستادن در باد را اینجا می شد تجربه کرد. حس می کردی هر لحظه باد تو را خواهد برد، مقاومت باد در برابر راه رفتنم هم لذت بخش بود. خلاصه کلوت جان میداد بایستی و هی باد بخوری و هی باد بخوری.
برای نهار به رستوران شب های شهداد رفتیم. یک زوج توریست فرانسوی هم بودند که می خواستند بعد از کرمان به بندرعباس و قشم بروند. می گفتند پارسال سه هفته مشهد بوده اند. من که درک نکردم سه هفته مشهد چه کار می کرده اند ولی خودشان می گفتند تنوع آدم هایی که به مشهد می آیند زیاد است. از سوالات این توریست ها این بود که در ایران ما که هیچ صندلی ماشینی نمی بینیم، بچه ها را چه کار می کنید؟! بنده خدا حق داشت، چون از جایی آمده است که صندلی ماشین کودک اجباری است.
من چلوکباب سفارش دادم که عملا کباب تابه ای بود، خوشمزه بود ولی دیگر صدایم درآمد! چرا اسم غذاها با تصویرشان در ذهن من، فرق دارد؟! آخر چلوگوشت دیروز هم که گوشت ریش شده بود.
شهداد که آنقدر کوچک بود، دوتا مرکز ترک اعتیاد داشت. فکر کنم همه معتادها را می آورند اینجا ترک بدهند. نماز ظهر را در امامزاده زید شهداد خواندیم. از میوه کنار درخت سدر آنجا هم خوردم، برایم میوه جدیدی بود ولی چون شیرین نبود دوستش نداشتم. فکر کنم از نظر یه توریست خارجی به اندازه ای که در هند معبد است در ایران امامزاده داریم. یک نفر می گفت توریست های خارجی امامزاده ها را به عنوان جاذبه رایگان خیلی دوست دارند.
در راه برگشت از کلوت شهداد به سمت کرمان، در نزدیکی های سیرچ به استخر آبگرم جوشان رفتیم. چون وسط هفته بود، روی هم ده نفر هم در استخر نبودیم. خیلی هم تمیز بود. این هم عنصر سوم عناصر اربعه که امروز با آن تعامل داشتیم.
در کرمان همه نانوایی ها تابلویی با شماره و تعیین درجه بندی طلایی، نقره ای و فیروزهای دارند.
دیگر وقت نشد موزه زرتشتی ها را برویم. در اینترنت خیلی از آن تعریف کرده بودند، دلم می خواست آن را هم ببینم.
28 اسفند 97
از کرمان به سمت روستای میراث جهانی دست کند میمند راه افتادیم. میمند جایی است که کوه ها توسط انسان تراشیده شده و تا همین اواخر در آن زندگی میکرده اند. همان اول یک پیرزن فعال به زور ما را به خانه اش برد که یکی از همین دست کندها بود. از میراث فرهنگی هم خیلی ناراضی بود که مردم را از این خانه هایشان بیرون کرده است. ولی یک تقدیرنامه از طرف میراث فرهنگی به دیوار خانه اش آویزان کرده بود. به ما دم نوش داد و قوتو و گندم برشته ها و بادام های کوهی اش را هم تبلیغ کرد. سفره خانه آنجا برای ناهار باز نبود. در یکی از مسجدهایش نماز خواندیم و بعد از خوراکی های دستفروش های آنجا خریدیم و به سمت بندرعباس راه افتادیم. خود اینجا که راهنمایی نداشت ولی راهنمای یکی از تورهایی که تازه آمده بودند داشت توضیح می داد که آب اینجا سرشار از فسفر است در نتیجه محصولات این منطقه برای عملکرد مغز بسیار مفید است. همچنین می گفت وجه تسمیه میمند ترکیب دو کلمه "می" و "مند" به معنای شراب و مستی است چون مردان اینجا "می" می نوشیده اند و کوه را حفر می کرده اند.