زیباکنار و انزلی تیر 1401
سه شنبه 14 تیر 1401
از تهران به سمت زیباکنار راه افتادیم. برای ناهار رستوران سرچشمه رفتیم. اقامتگاهمون هتل کوثر تو مجتمع آموزشی و رفاهی صدا و سیما بود. محوطه باز و فوق العاده زیبایی داره ولی به خاطر فاصله از دریا باید با ون بری. یه ماز هم داشت که پیچیده نبود. یاد ماز داستان هری پاتر و جام آتش افتادم.
چهارشنبه 15 تیر 1401
امروز رفتیم منطقه تجاری انزلی. مجتمع ونوس، کاسپین، ستاره شمال و برند سنتر اونجاست. پارکینگ بزرگی داره. آکواریوم انزلی هم همونجاست. من چون اکواریوم دوست دارم اونجا هم رفتم. فضا بزگتر از آکواریوم اصفهانه ولی تنوع ماهی ها خیلی کمتره. بیشتر هم جانداران بزرگ مثه کوسه و سفره ماهی و لاکپشت دریاییه. ولی فیلم هام خیلی قشنگ شده. مخصوصا اونی که تونله و سفره ماهیه مثل فیلم نمو تند تند اینور و اونور میره. یه اکواریم دم در بود که ماهی هاش به نظر خوب و متمدن میومدن. وقتی انتهای سالن یک رسیدم که یه مانیتور داشت و چندبار که روش میزدی کوسه بهت حمله میکرد، برگشتم دوباره اینارو ببینم، دیدم همشون آشفته اند و نزدیک هم. یک دفعه دیدم که ماهی خام باز شده براشون چشبوندن به شیشه و همه سر اون میریزن و میخورنش. خیلی حس بدی گرفتم.
بعد از ماهی ها چندتا ویترین مار و طوطی و این پرنده هم بود. فضای پشت پرنده هارو پوستر جنگل زده بودن برای همین خیلی قشنگتر از قفس های پرندگان زینتی قمصر می شد.
عکس های بیشتری از آکواریوم تو گوگل مپ (آکواریوم انزلی) بارگذاری کردم.
برای ناهار هم رفتیم رستوران ساحلی هیراد. کلا این مجموعه چسبیده به ساحله و امکانات تفریحی هم داره. بعدش با ماشین رفتیم یه جا کنار دریا.
پنج شنبه 16 تیر 1401
بازدید از موزه وتو شد. خواهرم میگه تو توی بیمارستان عوض شدی. خانواده واقعیت موزه دوست داشتن. بابای واقعیت رییس موزه بوده! گفتم والا این بابا هم موزه دوست داره از شما جرات نمیکنه بگه. اول رفیتم سمت مرداب انزلی که دم در گفت فقط قایق سواریه و گل نداره.ما هم دیدیم هوا گرمه نرفتیم. بعدش رفتیم بازار گیلار که چیزای جالبی نداشت برای همین برگشتیم همون منطقه تجاری که تو مجتمع های اونجا دور بزنیم. آب معدنی دمبلی هم گرفتم که بعد شن کنم. رفتم چگالی شن رو هم سرچ کردم. برای ناهار جوگیر شدم رستوران گرند شف رو بریم که تکراری نباشه. تو گوگل مپ دیدم امتیازش از هیراد بالاتره ولی کامنتارو نخوندم. کیفیتش اصلا خوب نبود. سرعتشونم پایین. بعد که رفتم کامنت بذارم فهمیدم چه اشتباهی کردم فقط به ستاره ها استناد کردم و نظرات بقیه رو نخوندم. دیدم ستاره هاش از هیراد بیشتره گفتم بریم اینجا. عصر با ماشین رفتیم جای دیروز کنار دریا. ولی نمیشد کامل بچسبی به دریا. تا یه فاصله ای تپه شنی درست کرده بودن. موقع ادامه دادن خط ساحلی ماشینمون تو شن گیر کرد. یه آقایی با اسبش داشت رد میشد خیلی با آرامش اومد اسبش رو بست و چاله شنی رو صاف کرد تا ماشین درمیاد. یه امداد خودرو اتفاقی همزمان با این رسید و داشت برای خودش با گوشی حرف میزد. دیگه ما در اومدیم و رفتیم.
رامسر و بهشهر تیر 1401
جمعه 17 تیر 1401
از زیباکنار به سمت بهشهر راه افتادیم. تله کابین لاهیجان رو رد کردیم و گفتم راه طولانیه الکی برنگردیم. داشتیم میرفتیم که نزدیکی های رامسر دیدیم تله کابین ها از وسط خیابون دارن رد میشن! دیدیم دو طرف جاده ورودی داره و رفتیم.
استقبال گرم!
یک ساعت تو صف بودیم. وقتی سوار میشدی عکاس یه عکس زوری میگرفت و شماره هم میگرفت تا اون بالا عکستو چاپ کنی. میتونستی هم فقط فایلش رو بگیری که کابین رو تو جنگل مینداخت. مسافت کوتاهی تو کابین بودیم و بالا رسیدیم.
اون بالا بام رامسر بود و مسیر پیاده روی جنگلی هم داشت. پیک نیک هم میشد کرد.
تلاقی جنگل و شهر و دریا خیلی بی نظیر بود. نمیتونستم از اونجا دل بکنم. دوست داشتم تا ابد اونجا بمونم.
کلی مسافر عرب هم بود. همکارم میگفت عرب ها بعد از مشهد میان رامسر. کافی شاپ و این چیزارو هم داشت. زیپ لاین و هتل هم داره. بعد اومدیم پایین و مسیرمون رو ادامه دادیم. تو راه تابلو خرم آباد و بندر گز هم دیدیم!
شنبه 18 تیر 1401
خداروشکر اینجا بازاری نداره و سایت باستانی گوهرتپه تونستم برم. مامورش یه توضیح مختصر داد که اینا مال 6000 تا 3500 سال پیشن و هی لایه های زندگی های دوره های مختلف رو هم جمع شده. اکثرا 35-40 سال عمر میکردن و از بیماری میمردن. شیوه دفن جنینیه و گاهی بچه ها تو خمر دفن میشدن. اشیا کاوش شده هم تو ساری هست.
بعدش رفتیم سمت آبشار سنگ نو. اونجا بهمون گفتن 45 دقیقه پیاده روی داره. دیگه به خاطر گرما و خستگی های قبلی نرفتیم. آبشار سمبی رو هم که میدونستیم پیاده روی داره. عصر اومدم برم دریا و متوجه شدم نزدیکی های ویلامون پللاژ بانوان داره. هر چی تو اینترنت سرچ کردم چیزی برای زیبا کنار و اینجا پیدا نکردم. بعد فهمیدیم با ماشین پنج دقیقه ای میرسیم مجموعه دریای مروارید و ورودی میدیم و میریم قسمت شنای بانوان. امروز که نیم ساعت فقط وقت داشتیم. وقتی همه از اب بیرون اومدیم یه مار تو آب سرشو بالا آورده بود و داشت با افتخار شنا می کرد. غریق نجاته گفت دیروز هم اومده بوده! و همه جیغ میزدن.
یکشنبه 19 تیر 1401
امروز صبح داشتم در مورد مار دریایی سرچ میکردم و ویژگی های مارهای سمی رو که میخوندم این دریایی ها استثنا بودن! مثلا ویژگی مردمک چشم. دیگه به ای نتیجه رسیدم تحقیقاتمو ولش کنم.بعد رفتیم دریا. ماسه ها خیلی داغ بود و هر قسمتی از پوست که ضدآفتابش جامونده بود خوب تو آفتاب سوخت. حدود 2 ساعت تو آب بودیم و از خستگی داشتم می مردم. چون موج کم بود حضور لجن خیلی گسترده بود. بعد رفتیم ناهار و استراحت. مایوها تا عصر تو این آفتاب خشک شد و دوباره عصر رفتیم دریا. نجات غریقه گفت مار با موج میاد. چون امروز تعطیل رسمی بود غلغله بود و نمیشد به راحتی صبح همدیگه رو روی آب بکشیم. عصر هم دوساعت تو دریا بودیم.
دوشنبه 20 تیر 1401
راه افتادیم به سمت شاهرود. هوا وحشتناک گرم بود و دچار گرمازدگی شدم. حالم بد بود و دیگه نمی تونستم از جنگل های توسکستان لذت ببرم.
بوشهر
یکشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۰
مثلا صبح زودتر بیدار شدیم و حاضر شدیم که سال تحویل بوشهر باشیم.ولی راه خیلی طولانی بود.کوهستانی بود ولی انصافا جاده اصفهان به یاسوج برخلاف شاهرود- شمال پهن و پر از تونله. تازه کنار هر تونل مشخصاتشم نوشته.طولانی ترینشون حدود دو کیلومتر بود.بچه تونل هم داشت.مناظر زیبایی بود.یه شهر بود به اسم پاتاوه! کنار همین جاده اش دوتا داروخونه بود. شیرینی فروشی و نونوایی و کفش فروشی هم حتی بود.کلا تو شهرهای این مسیر سرزندگی رو می بینی. ناهار رو هم کنار رودخونه نزدیک پاتاوه خوردیم. همه جا هم رو بنر چنجه رو نوشتن کنجه. سال تحویل چهل کیلومتری بوشهر بودیم. دشت هارو تو روشنایی دیدیم ولی نخل ها به تاریکی خورد. بعد که رسیدیم انقدر خسته بودم که فکر دریا رفتن رو هم نکردم!
دوشنبه ۱ فروردین ۱۴۰۱
صبح اول رفتیم نزدیکترین پارک ساحلی.
بعد رفتیم موزه تاریخ پزشکی بوشهر. موزه رایگان بود ولی راهنماش که استاد دانشکده پزشکیه نیم ساعت برامون توضیح داد. اولین موزه تو این مملکت که راهنمای درست و درمون داشت.البته غیر از موزه جواهرات تهران که اونم تند تند حرف میزنه و نمیذاره تو برق جواهرات غرق بشی. عکس یه داروخونه دارای قرارداد با فایزر هم بود.یه سری جنین هم تو الکل گذاشته بودن که ناهنجاری داشتن.راهنماش عرق ملی زیادی داشت.روبروش هم بقیه عمارت دهدشتی بود. سایت موزه بازدید مجازی هم داره:Medhistory.ir
جنس این چشم ها از کریستاله. خیلی ازشون خوشم میاد.
اون وسط نوشته فایزر.
طبق توضیح استاد کبودی این جنین به خاطر ضربه ناشی از زمین خوردن یا کتک خوردن تو شکم مادرش بوده و به احتمال زیاد دومی درسته.
چون کاهش سایز و اپلود عکس ها برای وبلاگ وقت گیره، عکس های خیلی بیشتری رو تو گوگل مپ آپلود کردم، حتما ببینید:
https://goo.gl/maps/Vw6rokjjPUCuXWG38
این ساختمون نوسازه با طرح سنتی.
بعد رفتیم ناهار رستوران.دوپیازه میگو گرفتم.پر پیاز داغ, سیب زمینی و میگو بود. بعد رفتیم ساحل ریشهر که کلی تعریف میکنند.راستش به خاطر اون گیاهاش خیلی بو میداد ولی اون صخره هاش قشنگ بود.خیلی هم شلوغ بود.
https://goo.gl/maps/FhMPNvQCx266s7rz8
بعد رفتیم بندرگاه که داخل کشتی هارو ببینیم ولی چیزی نبود.یه عابر آب هم اونجا بود! ده لیتر دو و پونصد.نیروگاه اتمی چهارکیلومتریشون،دریا کنارشون،آب باید از عابر آب بگیرن!
بعدش برگشتیم بوشهر و رفتیم پارک ساحلی صدف.من صدفی ندیدم.ولی منظره خیلی قشنگ بود.خورشید کل امروز پشت ابر بود ولی هوا گرم بود. از عصر کنار دریا یه دفعه خیلی خنک شد ولی منظره قبل غروب خیلی زیبا بود.دلم نمیومد ازونجا برم ولی خب بقیه تو ماشین منتظر بودن. تو پارک اینجا مردم کلی چادر هم زده بودن. این پارک رو بیشتر از ریشهر دوست داشتم.
بعد رفتیم مجتمع تجاری زیتون که برخلاف ظاهرش تعداد مغازه هاش کمه. روبروی زیتون یه لباس فروشی بود که اقساط ده ماهه میداد. شرایطش خرید بالای دو میلیون بود و ضمانت هم فقط طلا! یه مغازه هم نوشته بود نسیه فقط روز برفی. اینجا با اینکه روز اول عید بود خیلی از مغازه هاشون هم صبح هم عصر باز بودن حتی طلافروشیاشون.زنجان یادمه همشون روز اول تعطیل بودن،انقد احساس غربت میکردی.
اینجا اولین شهری بود که دیدم عکس شهیدهای خانم رو هم تو خیابون زدن!
سه شنبه ۲ فروردین ۱۴۰۱
صبح تا بیدار شدیم و حاضر شدیم ساعت یه ربع به یازده شد.رفتیم موزه دریا و دریانوردی خلیج فارس. کلی طول کشید با این بلد نادون برسیم اونجا و حدود دو ساعت اونجا بودیم. موزه خیلی جالبی بود.
پنج تومن ورودیش بود ولی واقعا بهش رسیده بودن. فضای بازی کودکان داشت و قسمت سکه ها یه ذره بین خاص بود که بالای هر سکه که میگرفتی توضیحش رو مانیتور میومد. پیج اینستا هم داره.
@Persiangolf_regional_museum
موزه اش در مورد همه چی داشت.تاریخ،موسیقی،اشیا باستانی، قلمروهای هر سلسله، تصور بابلی ها از جهان، عکس برای دوره های زمین شناسی، ماکت های کیوت جزایر و بنادر خلیج فارس، تاریخ پزشکی حتی. نمایشگاه عکس هم داشت. دوتا تابلو به خط بریل هم بود! فکر نمیکردم دوتا موزه به این خوبی تو بوشهر باشه. بعضی موزه ها چنان با ورودی پوست میکنن و خدماتی نمیدن که از موزه رفتن پشیمون میشی.ولی اینجا بر خلاف انتظارم تجربه خوبی از موزه داشتم .کره دریایی دریانوردا صورت فلکی داره. انقد دلم واسه کشتی رافائل سوخت.
تعداد خیلی زیادی عکس از این موزه تو گوگل مپ گذاشتم. حتما ببینیدشون:
https://goo.gl/maps/TQoPCG3fMTDQpBEQ7
بعد رفتیم دلوار. در واقع دنبال ساحل صدفی بودیم. من آخر تو این استان ساحل صدفی ندیدم. انقدر هوا گرم و آفتاب سوزان بود که نمیشد رفت ساحل. تو پارک ساحلیش پر چادر بود و همه سر تا پاشونو میرفتن تو سرویس بهداشتی خیس میکردن. کلا بوشهر پارک ساحلی با سرویس بهداشتی زیاد داره. به هوای بنر رستوران اینجا اومدیم که فقط گفت خورشت سبزی و مرغ داره! منم گفتم میگو میخوام پس بریم! اومدیم بیرون و رفتیم رستوران مروارید که گفت جمع شده! رفتیم رستوران سربداران! اول اینو نرفتیم چون گفتم ساختمونش جدیده که رستوران با قدمت بریم.کلی که شلوغ بود و اون موسیقی زنده اش کر کننده، تذکر هم فایده نداشت. آخرین نفر غذای مارو آورد. بعد از یک ساعت. ساعت یه ربع به چهار بود و سر همین عوامل سردردم شروع شد. بعد رفتیم مجتمع تجاری های اینجارو دیدیم.بعد اومدیم بوشهر و دم ورودی شهر به خاطر پلاک ماشین بهمون میگفتن خوش آمدید! رفتیم بستنی خوردیم.غروب رو میخواستیم دریا بریم که انقدر شلوغ بود جای پارک گیر نمیومد و ترافیک بود که دریا نرفتیم.
پنیر نخل هم گرفتیم. قسمت مغز که بی مزه اس،اون آوند بزرگ ها تلخ، فقط اون تیکه های شبیه پوست خوب بود.
تنوع پوشش گیاهی اینجا خیلی خوبه. این گل صورتی هارو خیلی دوست دارم.
چهارشنبه ۳ فروردین ۱۴۰۱
صبح از بوشهر خارج شدیم.
به بندر گناوه که رسیدیم به سمت پارک ساحلیش ترافیک سنگینی بود.برای همین نشد ساحلشو ببینیم.هوا خیلی گرم و سوزان بود.بازارش هم که لوازم خونه است به خاطر همین نرفتیم.
بندر دیلم که رسیدیم رفتیم ناهار خوردیم. بعد رفتیم بازار کویتی ها. چیزی هم نخوای بخری انقدر بازارش پرشوره که نظرت رو جلب میکنه و یه مدتی از دلمشغولی هات میای بیرون.یه جورایی شور زندگی توشه.این احساس رو تو مشهد توی خیابون قرنی وقتی از کارآموزی بیمارستان شیخ برمیگشتم داشتم. لباس و خوراکی و آرایشی بهداشتی و لوازم خونه داشت. اولین چیزی هم که خریدم قرص ریلیف بود! سردرد دیروزم خیلی بد بود و وقتی رخ میده تا نخوابم ول نمیکنه.گاهی خوابیدن هم فایده نداره.گاهی از شدت درد نمیتونم بخوابم. کلی با خودم سر مسئله استانداردیش اینا ور رفتم ولی دیگه پسربچه هه گفت حراجه و یه ورق ده تاییش پونزده تومنه! منم گرفتم که اگه ازون سردردا شدم امتحانش کنم! استامینوفن و دیکلوفناک با همه. هیچکس داوطلب نشد امتحانش کنه. خودمم خداروشکر دیگه سردرد نشدم. موقع خروج از بندر یه جایی بود پر لنج پارک کرده. همشون آبی بودن. نمیدونم چرا آپلود فیلم برای وبلاگ انقد سخته.
یک ساعت به غروب به بندر ماهشهر رسیدیم. رفتیم پارک ساحلی مجیدیه.کلی خانواده اینجا بساط کرده بودن ولی خیلی خلوت تر از پارک های ساحلی بوشهر و گناوه بود. حداقل با ماشین به ساحل رسیدیم. ساحلش سنگی بود و برای کشتی تفریحیش باید از شهرداری که داخل شهره بلیط میگرفتی. سوار قایق شدیم که دربستی ۱۵۰ تومن بود. تا نزدیک اسکله صادرات نفت تند میرفت و بر میگشت. آب اینجا شوره و درخت های حرا داره. تو جاده بعدش دیدم یه قسمت هایی اومدن تا وسط دریا یه راه خشکی درست کردن.چراغ تانک های نفت هم روشن شده بود. تو جاده دکل آتیش می دیدیم. بعد رسیدیم اهواز.
https://goo.gl/maps/bXEUfRfUQvUBMD4E6
جزیره قشم 1400
پنج شنبه عصر سیتی سنتر 1 جمعه صبح جزیره هرمز جمعه عصر سیتی سنتر 2 شنبه صبح قشم گردی شنبه عصر سیتی سنتر 2 یک شنبه درگهان (بازار دودولفین، اطلس و دریا) دوشنبه صبح بازار ستاره
شنبه 23 بهمن 1400
قرار بود امروز صبح ساعت هشت بیان دنبالمون برای تور قشم گردی ویژه. ساعت هفت بیدار شدیم تا بریم صبحانه مفصلمون رو با آرامش بخوریم. تو رستوران آهنگ ادل رو هم گذاشته بودن. مزایای صبحانه خوردن اونور آب! ساعت هشت که صبحانمون تموم شده بود راننده زنگ زد و گفت ساعت هشت و نیم دنبالمون میاد. دوستم گفت بریم تو اتاق گفتم اونوقت خوابمون میگیره سخت میایم پایین! رفتیم رو صندلی های محوطه نشستیم. وقتی ون دنبالمون اومد یک خانواده سه نفره رو صندلی های ردیف جلو نشسته بودن. خلاصه دور زد و بقیه رو هم از هتل های دیگه برداشت و آخرین خانواده سه نفره چندتا آدم مس مسو بودن. حالا راننده هرجا می رفتیم میگفت از برنامه عقبیم و به تاریکی میخوریم پس آن تایم باشین. این آدمهای مس مسو همه جا مارو علاف می کردن. گفتم حداقل محل آخر جاشون بذاریم عبرت بشه برای تورهای بعدیشون. آخه وسط کار میترسیدم این پیشنهاد رو بدم بعد یه وقت خودمون دیر کنیم! شانس که ندارم!
بیشتر مسیر از یه جاده بود که دریا هم دیده میشد. منارهای مساجد هم رنگی و زیبا بودن ولی چون ماشین در حال حرکت بود نمیشد عکس بگیرم.آهنگ دختر آبادانی هم پلی بود. لیدر گفت قشم 150000 نفر جمعیت داره و 90-95% اهل تسنن و شافعی هستن. 70-80 تا هم روستا تو جزیره داریم. به خاطر بارندگی کم خیلی کشاورزی ندارند و دامداری در حد یه کم شتر. بیشتر امرار معاششون از ماهیگیریه. اگر با ماشین خودتون اومدید شهر سوزا برای کمپ زدن خوبه. جوون ها هم با امارات لینک هستند. یه شهری رو هم نشون داد و گفت صاحب سیتی سنتر قشم اینجاست و مثل بعضی ها نیست که تا به جایی رسیدن برن کانادا، ریشه هاشون رو فراموش نمیکنن!
اول رفتیم دره ستارگان تو روستای برکه خلف. مردم اعتقاد داشتن به خاطر افتادن شهاب سنگ این شکلی شده ولی در واقع حاصل فرسایشه. من اول فکر میکردم ویو ستاره ها قشنگه که اسمش اینه بعد فهمیدم همه تو روز میرن. شب ها هم که باد میاد یه صدای خاصی میده و محلی ها میگن صدای جن هست. راننده میگه جن واقعیه چون من آدم بدی هستم و ندیدم دلیل نمیشه وجود نداشته باشن.
بعد رفتیم جزایر ناز، اینم فکر میکردم چون خیلی خوشگلن اسمشون نازه! روستای سوزا بود.اون جزیره های ناز با مد از جزیره اصلی جدا میشن و مادر اصلی نذر میکنه برگردن به خاطر همین اسمش نازه، موقع جزر میشه پیاده یا با ماشین رفت اونجا که تو سریال پایتخت هم نشونش داده. این زمان جزر هم دقیق نیست.
بعد رفتیم سمت روستای شیب دراز تا بریم جزیره هنگام. تو اسکله میوه مانگوستین رو قیمت کردیم و ارزونترینش یک دونه اش بود که اندازه نارنگی بود و سی هزارتومن میداد. این پادشاه میوه هاست و ماده موثره پایان نامه ام از این میوه بوده. میخوام ببینم جناب پادشاه چه مزه ایه. همه دوازده نفر ونمون سوار یک قایق بودیم. بعد رفتیم وسط دریا برای تماشای دلفین ها. یک عالمه مرغ دریایی هم بود. یکی پرسید اینا چه پرنده ایه؟ یکی گفت عقاب! اون یکی گفت آره، عقاب دریاییه! تا تو یک نقطه دلفینا دیده می شدن ده تا قایق میریختن اونجا اینام میرفتن یک جا دیگه.
بعد رفتیم سمت ساحل نقره ای که کچل شده.
بعدش رفتیم بازارچه هنگام،پباده شدن از پله های قایق سخت بود واسه همین ناخدا لبه کناری قایق رو داد پایین تا راحت پیاده بشیم. یه بازارچه کوچولو بود و فقط عکس گرفتیم.
بعد با قایق رفتیم ماهی های رنگی رو تو آب دیدیم که شنا می کردن.
بعد رفتیم رستوران ناخدا صالح تو روستای سهیلی ناهار خوردیم. قلیه ماهی سفارش دادم که خیلی دوست نداشتم مخصوصا ماهیشو.هنوزم معده دردم و حواسم که پرت میشه ازش یادم میره. خرما با ارده اش ولی خیلی ترکیب خوشمزه ای بود.
بعد رفتیم تنگه چاهکوه تو روستای چاهکوی شرقی. حدود یک ساعت و نیم برنامه اینجا طول کشید چون پیاده رویش زیاد بود. امروز انقد این جاهای دیدنی شلوغ بود که به زور میتونستی یه عکس بدون آدم اضافه بگیری. اینجا هم از نظر تاریخی داستانش اینه که پرتغالی ها با مردم بومی درگیر شدن و اینجا پناه گرفتن. بعد چاه کندن و چون آب از بین سنگ ها رد میشه تصفیه میشه میاد بالا. یه بازارچه هم داشت که از برگشت بستنی و لیموناد گرفتیم.
بعد رفتیم جنگل های حرا سهیلی. لیدر مسافت زیادی رو نشون داد که با مد خیس میشه! ریشه های درخت حرا دو مدله، ریشه های بیرون زده از آب که الان میبینیم آب شور رو تصفیه میکنند. یه مدل دیگه هم که تو خاکه. شاخه های هرس شده رو هم میدن شتر بخوره.
بلیط اینجا از تور جدا بود و از 12 نفر من و دوستم و یه خانواده سه نفره میخواستن سوار قایق بشن. نفری پنجاه تومن بود و ظرفیت قایق شش نفر، پدر اون خانواده پیشنهاد داد هر کدوم ده تومن بیشتر بذاریم و سوار بشیم. تو قایق وسط دریا ناخدا گفت چهل تومن بیشتر بدین جاهای اضافه تر میبرم،قبول نکردیم. آپشنش کلبه یه پیرمرد مرده بود. گفتم اون مرده من اجاره اشو بدم؟ یاد داستان اون باغ وحش رایگان افتادم. یه باغ وحشی بوده که گفتن ورودیش رایگانه. همه مردم ریختن توش. بعد در رو بستن و حیوانات رو آزاد کردن و گفتن حالا برای خروج باید پنج دلار بدید! نزدیک های غروب تو دریا بودیم. خیلی حس خوبی بود. ماهی های ریز میپریدن بالا. ویراژ دریایی و دور دور دریایی هم داشتیم. یه طرفی کردن قایق هم به هیجانش اضافه می کرد. طلوع روز اول و غروب روز دوم رو آب بودیم. دیگه من حاضر نیستم برم شمال. توقع ام از دریا کلا زیر و رو شده. اصلا یه قایق شخصی میخوام که کلا رو دریا زندگی کنم.
از جای قبلی نشد پادشاه رو بگیریم چون این طرف اسکله از قایق پیاده شدیم. گفتیم جای بعدی میگیریم و بعد هیچ جا ندیدیمش! به خاطر اون سه تا مس مسو وقت نشناس که حتی اینجا سوار قایق نشده بودن و کلی وقت داشتن تو بازارچه بگردن باز علاف شدیم. همین ها باعث عقب افتادن برنامه ها شدن و به جای ساعت چهار، ساعت شش رسیدیم هتل،تازه دختر پرروشون تو درگهان جایی که راننده گفت اینجا برای خرید شکلات خارجی خوبه میگفت برای شکلات یه ربع نگه دار!
یه کوچولو استراحت کردیم و بعد رفتیم طبقه زیرزمین سیتی سنتر دو رو تموم کنیم. دوستم مثل من هم اهل گشته هم بازار. تازه مثل من هم باید همه مغازه های یک مجتمع رو ببینه. دیشب اینجا رو تموم نکردیم و گفتیم زیرزمینش زود تموم میشه. یک مغازه بود با لباس های خیلی خوشگل و قیمت خیلی مناسب. فروشنده یه پیرمرد بود که کلا حواسش پرت بود. وقتی رنگ دیگه بوت هارو خواستم زنگ زد به بچه اش و قرار شد بیاره. چون دیدم طول میکشه گفتیم یه دور میزنیم و برمیگردیم. دور ریز! ولی بیشتر از تصورمون طول کشید. بعد که برگشتیم دخترش گفت این همیشه قیمت هارو اشتباه و کمتر میگه! چون سایزها درست نبود معامله امون نشد دیگه. آخرین مغازه هم یک چینی فروشی بود با تابلوی نقاشی چاپ شده رو مخمل. قیمتش هم خیلی خوب بود. ولی بدون قاب نمی فروخت و بردنش سخت بود. یک جفت نمکدون دلفینی چینی داشت که هر کدوم یه جفت به عنوان یادگاری گرفتیم. فروشنده هه می گفت من یک ماه به خاطر قلبم تو تهران بستری بودم و تازه برگشتم. کلی تبلیغات کرد این نمکدونا دیگه تولید نمیشه و الان قیمتش خیلی خوبه و در آینده عتیقه حساب میشه. برای شام رفتیم فست فود های طبقه بالا رو زیر و رو کردیم. آخر رفتیم فست فود دولپی و قبل سفارش حجم غذاهارو میپرسیدیم. آخرم ساندویچ گرفتیم که خیلی بزرگ بود.
یکشنبه 24 بهمن 1400
صبح صبحانه مفصل خوردیم و اسنپ گرفتیم تا بریم درگهان. بعد دیدیم مغازه ها هنوز بسته اند! فکر کنم برای هیچ چیزی انقد شوق زود بیدار شدن و اومدن نداشتم تو زندگی! گلودرد شدیدی داشتم و تصمیم گرفتیم بریم داروخونه که ده دقیقه پیاده روی داشت. بعد هم از سمت بازار برگشتیم. خوب نشدم که بماند دل درد هم اضافه شده بود و داروها خواب آور بود. تا به ذهنم رسید گلو دردم از رفلاکسه دیگه این داروخونه بسته بود و بقیه هم دور بود. آخر از سوپر جوش شیرین گرفتم و تو نمازخونه نشستم خوردم. یه کم که بهتر شدم رفتم دورهامو ادامه دادم. دودلفین که پیچ در پیچ بود و تموم نمیشد. مسئولین باید نقشه مجتمع تجاری رو دم درش بزنن برای امثال ما که بدونیم از کدوم نقطه شروع کنیم و مسیر رو چجوری ادامه بدیم تا مغازه ای از قلم نیفته. بعد اطلس و دریا هم رفتیم. یازده ساعت تو بازار بودیم. انقدر مشغول بودیم که به ناهار فکر نمیکردیم. معده درد منم که خودش موجب بی اشتهایی بود. فقط عصر یه چیپس پرینگلز سرکه ای گرفتیم. تموم نمیشد که! خودش یه وعده بود. انقدرم سرکه داشت که لبامون بی حس شده بود! هی اومدم کالریشو ببینم دوستم نذاشت! دیگه خسته و کوفته بودیم. اسنپ برای برگشت به سختی گیر میومد و ماشینه از یه جای دور اومد دنبالمون. وسایل رو گذاشتیم تو هتل و رفتیم نزدیک سیتی سنتر ساندویچ فلافل گرفتیم و تو هوای آزاد خوردیم. هوا خیلی خنک بود و یه کم بارون قبلش اومده بود.
دوشنبه 25 بهمن 1400
صبحانمون رو خوردیم و وسایلمون رو جمع کردیم و اتاق رو تحویل دادیم. دیگه با وضع معده ام کلی مقاومت کردن سوسیس سیب زمینی نخورم. چمدون هارو گذاشتیم تو اتاق چمدون و رفتیم بازار ستاره. از پا درد داشتیم میمردیم. یه بازار روبروی ستاره بود که یه مغازه خیلی بزرگ با لباس های ترک داشت. خرید بدون پرو واقعا سخت بود. آخر گفتم چرا قشم اتاق پرو نداره؟ فروشنده گفت می خوای دلیلش رو بگم؟ ناراحت نمیشی؟ به خاطر مسئله بهداشته. اینجا مسافر زیاد میاد که تو چادر میخوابه به خاطر همین اتاق پرو اینجا نیست. حالا مغازه بعدی اتاق پرو داره من بدم میاد! بعدش اومدیم هتل و تو نمازخونه زیرزمینش نشستیم. ساده ترین ناهار ممکن سوپ و برنج و ماست بود که خوردم. آخه آبریزش بینی هم اضافه شده بود. بعد رفتیم فرودگاه. دوستم پست گذاشت سفر به "جزایر خلیج فارس"انقدر خندیدم. هواپیمای برگشتمون زاگرس بود ولی بهتر از قبلی بود. نمای هوایی قشم تو شب مثل یک پیراهن مجلسی براق بود. وقتی هم داشتیم میومدیم، از بالا یه رودخانه طلایی دیده میشد!آخر نفهمیدم انعکاس چی بود. تو کل راه برنامه مسافرت های بعدی رو داشتیم میریختیم.
جزیره هرمز
دی ماه 1400
خدا هزار بار باعث و بانی این مسافرت رو خیر بده. یک رفیق با معرفت ده ساله که پیشنهاد داد تعطیلات بهمن رو بریم قشم. از ترس پرشدن هتل ها همون هفته آخر دی بعد از کلی ارزیابی هتل ها، تور رو از الی گشت رزرو کردیم. البته تور چه عرض کنم صرفا یه هواپیما و هتل مچ کردن اسمش رو گذاشن تور. برای گشت های جزیره بعد از بررسی های گسترده و ارزیابی آپشن ها و قیمت پیج های مختلف، تو سایت قشم گردی ثبت نام کردیم. بعد از دو هفته موج ششم کرونا اوج گرفت. حالا نگران کنسلی سفر و تغییر برنامه ها هم باید می شدم. واقعا این مسافرت رو لازم داشتم. این وسط کابوس دیدم با هواپیما از جاده اشتباهی شیراز بردنمون!
پنج شنبه ۲۱ بهمن1400
ساعت دو ظهر فرودگاه رسیدیم تا با هواپیمای زاگرس ساعت سه و نیم قشم بریم. البته هواپیما چه عرض کنم حلب جوش داده بهم بود که یه رنگ هم بهش نزده بودن. با سالم در اومدن از اون هواپیما دیگه پروازی تو زندگی نیست که ازش بترسم! با دوستم تو مسیر کلی درباره محیط کار جذابمون صحبت کردیم. غروب قشم رسیدیم و اسنپ گرفتیم تا هتل بریم که تو خود شهر قشم بود و تقریبا از فرودگاه یک ساعت فاصله داشت. تو راه هر هتلی رو می دیدم برام اسمش آشنا بود از بس هتل هارو زیر و رو کرده بودم که نزدیک دریا و بازار باشه و نظرات کاربران هم مثبت باشه! با همه انگار یه خاطره داشتم! هتل ما چهار ستاره آتامان بود و نزدیک بازارهای سیتی سنتر و دریا. هتل جای میدون حافظ بود. یه حافظیه خوشگل وسطش درست کرده بودن. خب کابوسم پس کابوس نبود! خیر بود! خوبی بازارهای قشم اینه که تا دوازده شب بازند. بعد از گرفتن اتاق رفتیم سیتی سنتر یک و بعد برای شام همونجا شاورما خوردیم. فقط شاورما مرغ داشت و پرس اش کوچک بود. نونش خیلی نازک بود و همونجا درست می کرد. طعمش بد نبود ولی اون سسی که تو رستوران لبنانی مشهد خورده بودم رو نداشت. به مناسبت 22 بهمن هم کلی آتش بازی راه انداخته بودن. با آهنگ های دهه فجر هم تو بازار کلافه می شدی. ولی باید اعتراف کنم عاشق شهرهای پویا تو آخر شب هستم. از شهرهایی که ساعت نه شب میرسی می بینی همه چراغ هاش خاموشه متنفرم. بعد برگشتیم و با نخل دم هتل عکس گرفتیم. اهمیت این عکس رو وقتی میشه فهمید که روز آخر عکس می گیری و خستگی از کل سر و روت داره می باره!امشب بعد از کلی مقاومت و تردید یه بسته شکلات ایموجی هم خریدم.
جمعه ۲۲ بهمن
از شانسمون تعطیلی 22 بهمن افتاده جمعه. پنج و ربع صبح بیدار شدیم چون ساعت شش باید آماده می بودیم تا دنبالمون بیان. ساعت شش دم هتل دنبالمون اومدن. از کم خوابی داشتیم می مردیم و با خودم گفتم تو شناور می خوابم. رفتیم اسکله و بلیط هامون رو دادن. لیدر گفت اونجا تعمیرگاه ماشین نداره و امکانات کمه، با قشم مقایسه نکنید و توقعتون بالا نباشه چون هر اتفاقی ممکنه بیفته. کلی هم تاکید کرد از خاک های جزیره برندارید. همچنین گفت حجاب اسلامی رو رعایت کنید چون گشت ارشاد داره و ممکنه دیپورت بشید!: l
سوار شناور که شدیم طبقه بالا افتادیم. بعد دیدم بعضی ها میرن بیرون رو عرشه وایمیستن. ما هم رفتیم بیرون و بعد از ده دقیقه مهماندارش گفت باید برید داخل چون باید بشینید. گفتم پس رو پله میشینم. دلم نیومد دیدن طلوع تو دریا رو از دست بدم.خواب از سرمون پرید. دیدن همین مسیر خدایی به صبح زود بیدار شدن می ارزید. خیلی حس خوبی بود. هوا خنک، آسمون صاف، موج ها آبی... .
تقریبا 45 دقیقه بعد رسیدیم هرمز. همون اول جزیره یه بازارچه کوچیک داره.
دسته بندی شده بودیم و هر دسته با یک ون میرفتیم گشت. خدارو شکر همه هم گروهی های ما آن تایم بودن. اول بردنمون سلف دانشگاه آزاد واحد هرمز برای صبحانه. پنیر و تخم مرغ و کره مربا و چای بود. سفارش ناهار رو هم ازمون گرفتن.
بعد رفتیم گشت جزیره که شامل الهه نمک، کوه رنگین کمان (راستش پیاده نشدیم تا برای ساحل بیشتر وقت داشته باشیم)، ساحل طلایی و ساحل سرخ، جنگل حرا، دره مجسمه ها، ساحل لاکپشت (لاکپشت ها اسفند میان) بود. اون اول هم تو مسیرمون جبیر دیدیم که خیلی ناز بود. البته تو مسیر برگشتمون هم دوباره دیدیمش. یک عروس با لباس سفید که گل های درشت نارنجی داشت هم تو جزیره بود که عکس های عروسیشو داشت می گرفت.
تو راه دره نمک یه دختری بود که ساز هنگ میزد. همونی بود که عید سال 98 اینجا دیده بودمش! یه دختر شیرازی به اسم رعنا هم تو ونمون بود که یه دفعه گفت ۲۲ بهمنتون مبارک! بعد برای ناهار دوباره رفتیم همون سلفه. نهار ماهی مقوا با اون ترشی تند بود. چون ماهیشو دوست نداشتم با اون ترشی فلفلی به زور خوردمشون. بلیط های برگشت هم به اسم خودمون نبود. همینجور رندم بهمون دادن. یه خانمی بود که مجردی اومده بود. میگفت یه دختر 27 ساله داره و با والدینش اومده قشم. چون گشت ها برای اونا سخته مجبور شده تنها بیاد هرمز. میگفت منم خانواده امو گذاشتم و اومدم. گفتیم خوب کاری کردی. تو بلیط دستش اسم عاطفه ثبت بود. گفتم ازین به بعد بگید عاطفه صداتون کنن، بگین من سفر مجردی رفتم دیگه تغییر کردم! یه زوجی هم بودن که همش بچه ها میگفتن اینا مشخصه هنوز اولشه! اومدن ماه عسل! عاطفه آخر از خانمه پرسید ماه عسلتونه؟ اونم گفت دو ساله ازدواج کردیم ولی اولین مسافرت دو نفره امونه. بقیه گروه همه خانم بودیم. راننده ونمون آقا هادی بود که ازش پرسیدن ماشینت ایرانیه یا نه و گفت آره بهمن خودروئه. بازشدن پنجره هاش مشکل داشت. آخر هم ماشینش خراب شد! رعنا بهش میگفت یه مانتو فروشی سر کوچمون هست که فروشنده اش کپی شماست! فامیلیش هم به منطقه جنوب میخوره. خیلی هم پسر خوبیه. بعد گفت متاهله ها! من تا سی سالگی برنامه ام فقط کراشه!
از سلف با یه ون دیگه رفتیم اسکله. ده دقیقه به دو با یک شناور خیلی بزرگ برگشتیم قشم و ساعت یه ربع به سه رسیدیم.
از اسکله اسنپ گرفتیم و راننده برداشت مارو برد خیابون پشت هتل و بهش گفتیم هتل باید ببری. گفت لوکیشن رو زدین اینجا! گفتیم اسم هتل رو زدیم و اسنپ لوکیشن داده، شروع کرد دعوا و داد و بیداد و مشخص بود آدرس هتل رو اصلا بلد نیست طلب هم داره. گفتم به اسنپ بگید نقشه اشو درست کنه. گفت من بگم؟ گفتم آره، کارمند اسنپ هستی بهشون بگو. گفت کارمند چیه من حمال اسنپم! ما هم بهش کلی امتیاز منفی دادیم که یه روز حمالی اسنپ رو نکنه. پررو!
بعد خوابیدیم و ساعت هشت رفتیم سیتی سنتر ۲ رو بگردیم. برای شام پیاده رفتیم رستوران بادیل و دیدیم که تعطیله. لیست رستوران های خوب رو مثلا درآورده بودیم. بعدش با اسنپ رفتیم رستوران سی رول.
دل درد و معده دردم به خاطر ناهار ظهر شروع شد. چند فاکتور با معده رژیمی من سازگار نبود، روغن، فلفل، حجم زیاد غذا و نوشابه! همچنین فاصله کم غذا با خواب.