بابلسر
مرا سفر به کجا می برد؟
کجا نشان قدم نا تمام خواهد ماند
و بند کفش به انگشت های نرم فراغت
گشوده خواهد شد؟
کجاست جای رسیدن، و پهن کردن یک فرش
و بی خیال نشستن
و گوش دادن به
صدای شستن یک ظرف زیر شیر مجاور؟
و در کدام بهار
درنگ خواهد کرد
و سطح روح پر از برگ سبز خواهد شد؟
"سهراب سپهری / گزیدهای از شعر: مسافر"
شنبه 7 فروردین
ساعت ده از قزوین به سمت بابلسر راه افتادیم. برنامه گیلان بود ولی به خاطر بارندگی های این دو روز که ظاهرا بابلسر خیلی متاثر نمی شه اومدیم اینجا. ساعت چهار گذشته بود که رسیدیم ولی نسبتا زود جای مناسبی پیدا کردیم.
یه کم کنار دریا رفتیم و شب تو شهر دور زدیم.
یکشنبه 8 فروردین
صبح رفتیم بازار گردی تو فروشگاه های جاده فریدون کنار.بعد هم ناهار و استراحت و بعد هم کنار دریا. عصر دوباره رفتیم ادامه همون فروشگاه ها. صدای بچه ها از موزه رفتن ها و خرید در اومده، دوست دارن همش برن دریا!
برای نیمه شعبان یک نفر چندتا بچه رو بسیج کرده بود تا بیان دم سوئیت هامون بستنی لیوانی بدن.
دوشنبه 9 فروردین
صبح بازار، ظهر دریا، عصر بازار.
چون گفتن راه ها بسته است برای یه شب دیگه تمدید کردیم.
سه شنبه 10 فروردین
پروژه بازدید فروشگاه های فریدونکنار صبح تموم شد. کنار دریا رفتم و تا غروب لب ساحل بودم. بعد هم استراحت و وسایل رو جمع و جور کردیم.
به نظرم تنها علت وضعیت قرمز تو شمال مسافرها نیستند. واقعا میزان استفاده از ماسک تو فروشنده ها پایین هست و مجالس عروسی هم به راه!
سفرنامه نوروز 1400 هم امروز تموم شد... .
جزیره کیش
3 فروردین 1398
مقصد بعدی برنامه ریزی شده یاسوج بود ولی چون مسیر طولانی بود می خواستیم بوشهر هم برویم. فقط برای یاسوج جا رزرو کرده بودیم برای همین چند روز آزاد در برنامه سفر داشتیم.
ساعت یازده و نیم هتل را تحویل دادیم که به سمت بندر لنگه برویم. فقط دو ساعت درگیر دور خود چرخیدن و خروج از شهر بودیم. باران شدیدی می آمد. بعد هم که به بندرلنگه رسیدیم هتلش پر بود. یک اقامتگاه بومگردی هم داشت که هم قیمت هتل بود ولی اگر کسی از شلوغی خوشش نیاید، که آنجا بیداد می کرد، ترجیح می داد پول هتل را به چنین جایی ندهد. دیگر چون ظرفیتش پر بود اتاق هایش را هم نگاه نکردیم.
به سمت بوشهر راه افتادیم که پارسیان بمانیم. به خاطر تابلوهای متعدد نمایش دهنده فاصله بندرآفتاب، وسط راه به سمت بندر آفتاب پیچیدیم که اگر شد به کیش برویم. ولی چون بندر چارک نزدیک تر بود و نزدیک غروب شده بود به آنجا رفتیم. دیدیم یک صف ماشین منتظر است تا با لندکرافت به کیش برود ولی درِ ورود به اسکله را بسته اند. طبق بنر قیمت ها، هزینه رفتن به کیش از اینجا خیلی کمتر از بندرلنگه بود. ولی مهمانپذیرش که آسانسور هم نداشت و از تعداد خیلی زیادی پله باید بالا می رفتی تا به اولین اتاق ها برسی، شبی یک میلیون و خرده ای بود. هتل سه ستاره بندرعباس و آن هتل پر شده بندر لنگه شبی پانصدهزارتومان تومان بود. در کل به نظر بندرچارک از دوتا بندر دیگر (آفتاب و لنگه) برای رفتن به کیش بهتر بود چون شناور بیشتری رفت و آمد داشت و سوئیت هم زیاد داشت، ولی بندرآفتاب فقط تجاری-مسافری است و گویا ساکن بومی ندارد. بعضی ها در ماشین یا در همان پارک نزدیک به ساحل و اسکله می خوابیدند. شناور مسافربری هم فقط افرادی را می برد که وضعیت اسکان مشخص شده داشته باشند (برگه رزرو هتل).
یک مسجد تک منار به اسم علی بن ابیطالب داشت. وضوخانه اش هم مثل مسجدهای دیگر جنوب، پاشورخانه با دمپایی داشت. آنجا نماز خواندیم. ساکنین بومی اتاق های خانه هایشان را اجاره می دادند. یک نفر چند اتاق در اطراف خانه اش درست کرده بود که هر کدام سرویس بهداشتی مجزا هم داشت. یک اتاق با سرویس بهداشتی و پارکینگ گرفتیم که شب بخوابیم و صبح اگر شد به کیش برویم، اگر هم نشد مسیر قبلی به سمت بوشهر را ادامه بدهیم. کیش اصلا در برنامه ریزی ما نبود چون قرار بود بوشهر برویم. ولی برای شهرهای بندرعباس تا بوشهر جایی را رزرو نکرده بودیم و برنامه مان آزاد بود.
شب کنار دریا رفتیم و تحت نور چراغ قوه گوشی تعداد زیادی صدف و گوش ماهی متنوع جمع کردیم. مرجان هم برداشتم. یک مدل صدف سفید، شکل گل ارکیده هم بود. اول که کنار ساحل رفتم می خواستم فقط به موج دریا گوش بدهم و هوای دریا را استنشاق کنم برای همین ظرف یا پلاستیکی برای جمع کردن گوش ماهی نیاورده بودم. ولی وقتی دیدم آن قدر صدف و گوش ماهی متنوع و زیبا دارد دلم نیامد دست خالی برگردم برای همین جورابم را درآوردم و هر چه جمع می کردم را در آن می ریختم. تنوع جانداران و بی جانان ساحلی دریای جنوب اصلا قابل مقایسه با شمال نیست. مزیت مهم دیگر دریای جنوب برای من بوی کمتر آن است.
بعدها با گوش ماهی ها برای جلوی در اتاقم آویز درست کردم تا همیشه جلوی چشمم باشند.
4 فروردین 98
صبح ساعت شش و نیم بیدار شدیم و آماده شدیم که در صف ماشین برای رفتن به کیش بایستیم. وقتی رفتیم دیدیم صف تا خارج از بندر ادامه پیدا کرده است. در حین منتظر بودن آقای پدر در صف، ما کمی کنار دریا رفتیم. بعضی ها در صف ماشین جا می زدند که آخر در نزدیکی اسکله چند نفر نگذاشتند یکی که چندین بار جا زده بود بتواند باز جا بزند. کل وسایل باربند را هم باز کردیم و زیر پا و روی صندلی گذاشتیم چون باربند در جزیره کیش ممنوع بود. بالاخره بعد از چندین بارگیری پنجاه تایی و هشتادتایی ماشین، ساعت 12 ظهر نوبت ما شد که آخرین های این سری بودیم و تا آمدن لندکرافت بعدی معلوم نبود چقدر طول بکشد. با ماشین داخل لندکرافت رفتیم. تا کیش دو ساعت راه دریایی بود. پوستم با این که ضدآفتاب SPF50 زده بودم شدیدا می سوخت. به طور عملی کاملا حرف استادم در دوران تحصیل را توجیه شدم که آب و برف بیشتر پوست را می سوزاند. در کشتی بودن حس خیلی خوبی داشت. بعدها که به لندکرافت فکر می کردم یاد این قضیه افتادم که دوستم می گفت من می آیم سانتافه جذب کنم، فرغون گیرم می آید. حکایت من این جا دقیقا حکایت فرغون بود، چون چند ماه بود که عکس کشتی کروز را به دیوار اتاقم زده بودم و حالا سوار لندکرافت بودم. به کیش رسیدیم. هنگام ورود به جزیره، اداره راهنمایی و رانندگی یک برگه داد که در آن قوانین این آرمان شهر را نوشته بود: کثیف بودن ماشین ممنوع، باربند ممنوع، حق تقدم با عابر است، بوق زدن ممنوع و الخ و عدم رعایت هر کدام خلاف محسوب می شد. دنبال سوئیت گشتیم. پدیده کلی بنر و تبلیغات سوئیت داشت و اول به خاطر توصیه یکی از دوستان به آنجا سر زدیم. جاهای خالی بیشتر شبیه یک خوابگاه عمومی بود. برای همین تصمیم گرفتیم در جای دیگری دنبال سوئیت بگردیم. از نگهبان مجتمع مسکونی ابتدای مسیر برگشتمان پرسیدیم که آیا اینجا سوئیت برای اجاره روزانه دارند یا نه که نداشت. داشتیم از آن منطقه خارج می شدیم و قرار بود برویم سوئیتی را که عکسش را در تلگرام برایمان فرستاده بودند و امکان بازدید حضوری قبل از پرداخت وجه نبود را بگیریم که یک ماشین مشکی شاسی بلند دنبالمان راه افتاد و با بوق صدایمان زد. گفت شما دنبال سوئیت بودید؟ احتمالا همان نگهبان به او خبر داده بود. همان اول یک سوئیت یک خوابه با تخت دونفره دیدیم و به هوای مبلمان و صندلی دونفره تخت خواب شو و مناسب بودن قیمتش آن را اجاره کردیم. گرچه بعدا دیدیم صندلی اهرمش خراب است و تخت نمی شود، ولی خب برای دو سه شب خیلی مهم نبود. سوئیت تمیزی بود. از لباسشویی اش هم می توانستیم استفاده کنیم. جایش هم در کوچه سحر شهرک صدف، یعنی نزدیک مراکز خرید و تفریحی بود. اتفاق مهم از دیروز تا امروز برای من چه بود؟! پربودن آن هتل و آمدن ما به کیش بدون برنامه ریزی قبلی بهترین خاطره این سفر و شاید سفرهای زندگی ام باشد. این که بدون برنامه ریزی و اتفاقی، همه چیز خوب پیش برود آن هم برای چنین شرایطی، حداقل در زندگی من، خیلی نزدیک انتظار نیست.
شب به بازار مروارید رفتیم. به نظرم بازار زیبایی است و چون بخش عمده آن را مدیون نورپردازی اش هست، آمدن به این جا در روز آنقدر نمی تواند آدم را مسحور کند. راسته خیابان روبروی بازار، چندین رستوران داشت و شام را در یک فست فودی خوردیم.
5 فروردین 98
طبق اخبار متاسفانه گلستان را سیل برده است و یاسوج و شهرکرد هم که مقصد بعدی ما است اوضاع هوای خوبی ندارد. شیراز و جاهای دیگر هم سیل آمده است. یکی از گزینه های موقت ما بعد از بندر عباس شیراز بود ولی بعد تصمیم گرفتیم بوشهر برویم و الان هم که کیش هستیم. خلاصه مملکت را آب برده است و ما هم در دورترین نقطه ممکن از خانه هستیم.
امروز هوای اینجا ابری بود و مدام پیامک می آمد که حمل و نقل شناور به کیش و بالعکس متوقف شده است.
اول مرکز خرید مرجان کیش رفتیم. بعد مرکز تجاری کیش رفتیم و با اینترنت رایگان آن به دنیای مجازی وصل شدم. سعی می کنم در مسافرت ها بسته اینترنت نگیرم تا بیشتر تمرین کنم در لحظه زندگی کنم. راستش اگر مسافرت خوب باشد اصلا نه وقت می کنی نه حوصله داری که به دنیای مجازی وصل شوی. جزیره یک وای فای رایگان آی کیش داشت که لینک دانلود نرم افزارش موقع ورود برایمان پیامک شده بود.
کل امروز را به بازارگردی گذراندیم. خیلی دوست داشتم کشتی آکواریوم را بروم ولی چون اعلام کرده بودند شرایط جوی خوب نیست اصلا سراغش نرفتیم.
یک مغازه روسری فروشی رفتم و یک شال خریدم. فروشنده که خانم مسنی بود می خواست بقیه مدل ها را هم نشانم بدهد. گفتم من خیلی سخت گیر هستم خودتان را اذیت نکنید و فقط همین را حساب کنید. گفت "چرا سخت گیری؟ تو زندگی بهت سخت می گذره!" گفتم هستم دیگر. آخر هم نتوانست راضی ام کند.
6 فروردین 98
کیش
روز را با بازارگردی شروع کردیم. تقریبا همه بازارها را رفتیم. دیگر واقعا از بازار سیر شده بودم. برای تا آخر امسال همه چیز خریده بودم.
تا ماه ها بعد واقعا انگیزهای برای بازار رفتن نداشتم. چون خیلی سخت گیر هستم اگر چیزی لازم داشته باشم خریدنش برایم مصیبت العظما است. اینجا از هرچه خوشم آمد چه در حال حاضر لازم داشتم و چه نداشتم خریدم. تجربه به من ثابت کرده است وقتی از چیزی خوشم آمد همان موقع بخرم. وای به روزی که لازم داشته باشم و بخواهم بخرم، مگر چیز مناسب پیدا می شود؟! نکته مهم دیگر اینجا باز بودن یکسره بازارها به مناسبت عید نوروز بود. این باعث می شد صبح وارد بازارها شده و شب خارج شویم. احساس سیری از بازار خیلی خوب است. روزی یک بار هم کنار ساحل می رفتیم و مرجان و اگر صدفی بود جمع می کردیم.
بازارهای کیش: مروارید، مریم، مرجان، مرکز تجاری کیش، پردیس 1و 2، پاندا، ونوس، مریم 2، دیپلمات، کوروش، رویامال، خلیج فارس
آخرین بازاری که رفتیم بازار خلیج فارس بود. چیز جالبی که آنجا دیدم این بود که یک مغازه یک برگه زده بود "تست قند خون 2000 تومان". با خودم حساب کتاب که کردم دیدم هر دستگاه معمولا اول یک بسته نوار با خودش دارد و وقتی هم که تمام شود، یک نوار هر بسته جدا هزارتومان در می آید. یعنی فرد اپراتور با یک قطره خون از مشتری دوبرابر سود می کند. این همه داروخانه مختلف رفته ام هیچ کدام چنین ایده ای را پیاده نکرده بودند. این ایده راه حل خوبی برای این مسئله است که شاید کسی بخواهد قند خونش را الان بررسی کند ولی قصد خرید دستگاه را نداشته باشد.
شب بعد از بازار خلیج فارس، به خاطر خواهرهایم جای کشتی یونانی رفتیم که شتر هم داشت، قشم هم شتر داشت. من تا جایی که یادم هست می گفتند شتر برای کویر است، شتر ساحلی پس دیگر چیست؟! در محوطه تعداد زیادی مجسمه اسب زیبا هم گذاشته بودند. یک جایی هم بود که یک هواپیمای واقعی را برای بازدید گذاشته بودند. داخلش را کافه کرده بودند.
از جاذبه های تاریخی کیش شهر حریره و شهر زیرزمینی کاریز است. امکانات تفریحی مدرن آبی و هوایی متنوعی هم دارد.
7 فروردین 98
ساعت ده از کیش با لندکرافت به بندرچارک برگشتیم. تقریبا یک ساعت در صف بودیم و موقع خروج خلافی های ماشین را حساب و بعد ترخیص می کردند. خلاصه با حساب پاک برمی گشتی. کل پول انتقال ماشین برای 33 کیلومتر و دوساعت راه دریایی با لندکرافت تقریبا 800 هزارتومان شد. دیگر نشد با آن مجسمه پیرزن مسافر، با کوله پشتی و سوار بر موتور عکس بگیرم. به نظرم نمایش دوران پیری من است.
از بندرعباس کتابچه ای دارم که همه جاذبه های استان هرمزگان را به تفکیک شهرها، راه دسترسی و امکانات اقامتی آنها را نوشته است. این کتابچه به من یادآوری می کند که هرمزگان هنوز جدا از جاذبه های باقی مانده از قشم و کیش که نشد برویم، جا برای چندین بار آمدن را دارد. حاجی آباد، رودان، میناب، سیریک، جاسک، ابوموسی، بندر خمیر، بندر لنگه، بندر کنگ، بستک، پارسیان و بشاگرد شهرهایی بود که این دفعه فرصت گشت و گذار در آنها را نداشتم. سفر به استان هرمزگان برای من یکی از لذت بخش ترین سفرهای زندگی ام بود که دوست دارم باز هم آن را تجربه کنم.
جزیره هرمز
1فروردین 1398
صبح به پایانه مسافری دریایی شهید حقانی رفتیم که ساعت 10 به جزیره هرمز برویم. پایانه تقریبا نزدیک هتلمان بود. سایت اینترنتی رزرو بلیط را به خاطر تعطیلات بسته بودند و در اسکله شناورها پشت سرهم مسافرگیری می کردند و می رفتند.
ما ساعت ده و نیم سوار شناور شدیم. از بندرعباس تا جزیره هرمز نیم ساعت راه دریایی بود که برایم خیلی زود سپری شد. یک خانواده هم اسپیکر آورده و آهنگ گذاشته بودند، گویا در اتوبوس هر سفری این دسته وجود دارند.
وقتی رسیدیم، تعداد زیادی موتور با کابین های 4-6 نفره، ون و ماشین برای گشت در جزیره مسافر سوار می کردند. قرار شد ما با پژو کولردار و ساعتی 35500 و آقای راننده "مجتبی" گشت در جزیره را شروع کنیم. هوا خیلی گرم بود. اول از یک سوپر چندتا آب معدنی خریدیم که دچار کم آبی و گرمازدگی نشویم. آقای راننده می گفت شش ماه دوم سال را اینجا کار می کند و فصل تابستان آنقدر گرم است که نمی شود اینجا تاب آورد. می گفت تابحال در عمرم برف ندیده ام.
جزیره هرمز جاذبه های متنوعی داشت. دره سکوت یا الهه نمک که وجه تسمیه دره سکوت این است که چون نمک صوت را جذب می کند این نقطه به مراتب ساکت تر از جاهای دیگر است.
درختان حرا را دیدیم که در نزدیکی اش بچه خرچنگ های ریز زیادی داخل سوراخ های گلی می رفتند یا بیرون می آمدند. لاکپشت ها هم از اردیبهشت می آیند که هوا گرم تر است.
غار نمک که خیلی کوچک بود، دره مجسمه ها با انواع سنگ ها که مطمئنا اینجا را برای یک زمین شناس بهشت می کند را هم دیدیم و بعد از پیاده روی و گذشتن از لابلای دیواره های سنگی متنوع به صخره ای رو به دریا می رسیدیم. دریا با ساحل سرخ! کجا می توان چنین پدیده خاصی را دید؟!
تعداد زیادی آنجا جمع شده بودیم و دو آقا نشسته بودند و ساز می زدند و آواز می خواندند. منظره دریا از آنجا خیلی دل انگیز بود.
در راه هم دختری نشسته بود و با هنگ ساز می زد. اولین بار بود که چنین سازی را میدیدم. انگار صدایش بم بودن خاصی دارد.
از قلعه پرتغالی ها که یادآور سیطره پرتغالی ها در خلیج فارس است هم بازدید کردیم که حتی کلیسا هم داشت.
هرمز خاک سرخ دارد. هرمز واقعا بهشت زمین شناسی است. همه نوع سنگی به خاطر پدیده های مختلف طبیعی در آن هست. خاک مسیرهایی که می رفتیم شنی بود، بعضی جاها هم شن سیاه بود. در مسیر جاهای دیدنی، دستفروش ها چیزهای مختلفی از جمله برقع، صدف با مروارید نرسیده، شیشه های محتوی شن های رنگارنگ جزیره و... می فروختند. نقش حنا هم می زدند.
ناهار را در رستوران بادیل جزیره خوردیم. ماهی سرخ شده سفارش دادم که خوشمزه بود و حیف نمی دانم اسم ماهی اش چه بود. میگویش هم خوب بود. نمی دانم چرا ماهی و میگو در جنوب هم گران است.
گشتمان تقریبا ساعت 3 بعد از ظهر تمام شد. بعد با شناور ساعت چهار از جزیره هرمز به سمت جزیره قشم رفتیم. همه راه چهل دقیقه ای را از شدت خستگی خوابیدم. بازارسنتی روبروی اسکله ذاکری جزیره قشم را دور زدیم و ساعت هشت شب با شناور به بندرعباس برگشتیم.
ساعت یازده جدید بیدار شدیم تا دوباره به قشم برویم. به اسکله رفتیم و دیدیم سیستم صدور بلیط مشکل دارد. با کلی معطلی راه افتادن دوباره سیستم صدور بلیط و ایستادن در صف و 40 دقیقه هم خود مسیر، ساعت 3 به قشم رسیدیم. با تاکسی مدل بالایی به درگهان رفتیم و کلی از راننده اش سوال پرسیدیم. مثلا چرا ماهی و میگو اینجا گران است که گفت چون وسایل صید خارجی است، حتی تور خارجی هم نهایتا شش ماه کار می کند. در راه دیدیم که یک دستفروش میوه های استوایی را می فروخت و روی یک بنر عکس و اسم آنها را هم نوشته بود. راننده ما را جلوی مجتمع دودلفین پیاده کرد. اول به رستورانش رفتیم و ناهار خوردیم بعد مغازه ها را دیدیم. لباس های زیبا با قیمت مناسبی داشت ولی چون عمده فروش اند اتاق پرو نداشت. من هم که لباس خریدنم بدون پرو لباس تعریفی ندارد. بعد مجتمع اطلس رفتیم که قیمت کیف و کفش های خوب و زیبایش کمی کمتر از مشهد بود. ارزان هایش هم جنسشان خیلی خوب نبود. موقع اذان بود و رفتیم در مسجد نزدیک بازار نماز خواندیم. بعد به مجتمع دریا رفتیم و چون خیلی پاهایم خسته شده بود همه مغازه هایش را ندیده برگشتیم. من باید وقتی وارد یک مجتمع می شوم، همه مغازه هایش را ببینم وگرنه انگار بازار را ناقص رفته ام، ولی اینجا دیگر واقعا خسته بودم. با شناور ساعت ده می خواستیم به بندرعباس برگردیم. از خستگی داشتم می مردم و شناور با اینکه پر شده بود راه نمی افتاد. مثل اینکه یکی دونفر بدون بلیط سوار شده بودند یا به شناور اشتباهی آمده بودند و جای نشستن نداشتند.غیر از شناور اولی که در این دو روز سوار شده بودیم، بقیه مثل هواپیما مهماندار داشت.
به بندرعباس که رسیدیم کمی لب ساحل نشستیم.احتمالا فردا از اینجا می رفتیم، به خاطر اینکه هوا خیلی بد بود، نشد جاهای دیدنی طبیعی قشم مثل دلفین ها، پارک کروکودیل، دره ستارگان را ببینیم. می گفتند اصلا شاید شناور فردا به خاطر شرایط جوی به قشم نرود.
28 اسفند 97
شب به بندرعباس رسیدیم. در ورودی شهر برگه تبلیغاتی مجتمع توریستی تفریحی آب گرم گنو و نقشه های مربوط به استان را گرفتیم. برای اینجا جایی را رزرو نکرده بودیم. برای با ماشین به قشم رفتن فقط 40 دقیقه راه تا اسکله مربوطه اش بود و خیلی خسته بودیم. چند ساعت طبق نقشه شهر دنبال آدرس خیابان هفده شهریور بودیم که تراکم هتل ها آنجا بود تا هتل بگیریم. سایت ها همه هتل ها را کامل نداشتند و هرچه هم که داشتند پر بود. هتل اولی که دیدیم سوییت خیلی خوبی داشت، کاملا حس می کردی خانه هستی و ارزانتر از بقیه جاها هم بود. اول که پرسیدیم گفت برای 5 شب جای خالی داریم ولی بعد که ماشین را پارک کرده بودیم تا فرم پر کنیم زیر حرفش زد، خیلی عصبانی شدم چون همان اول پرسیدیم جای خالی دارد یا نه که اگر نداشت سریع برویم یک جای دیگر را بپرسیم. حالا می گفت فقط امشب خالی است، پشت تلفن هم هی به رئیسش می گفت حیف است 5 شب است و گویا خانم رئیس می گفت نه بگو فقط امشب خالی است. ما هم رفتیم. جاهای دیگر هم می گفتند فقط برای امشب جای خالی داریم یا می گفتند فردا بیایید ببینیم خالی هست یا نه. واقعا برایم سوال بود این ها لیست رزرو اتاق هایشان را ندارند؟. متصدی هتل یکی به آخر که گفت نرخ امشب با فردا فرق دارد فهمیدیم قضیه چیست. فردا نرخ های سال جدید اعلام می شد و نمی دانم حاضر که نبودند چهار شب دیگر را با نرخ سال قبل بدهند چرا رویشان نمی شد همین را بگویند. هتل آخر بی بهانه برای 5 شب جای خالی داشت و گرفتیم. قیمت امشب را با بقیه یکی گفت و گویا اختلاف قیمت جدید و قدیم را کلا بین قیمت همه شب ها تقسیم کرد. جایش هم در راسته یکی از بلوارهای نزدیک 17 شهریور بود. بعدا فهمیدیم کلا هتل ها چقدر خلوت و خالی است.
29 اسفند 97
برای من همیشه تعطیلات قبل از تعطیلات رسمی مثل وقت اضافه محسوب می شود. هر کدام که می گذرد احساس می کنم یک روز به تعطیلاتم اضافه شده است. اما درباره تعطیلات رسمی، گذشتن هر روزش برایم مانند از دست دادن چند روز است.
امروز را بندرعباس گردی کردیم. صبح دوتا مجتمع در همان خیابان هفده شهریور رفتیم. چون قرار بود قشم برویم دستم به خرید کردن نمی رفت. قیمت هایش هم بد نبود. یکی از فروشنده ها می گفت الان که دلار گران شده است صرف ندارد از خارج جنس بیاوریم، برخی از جنس هایش را هم از مشهد آورده بود و گرانتر هم می داد. بعد به معبد هندوها رفتیم. معبد متعلق به دوره قاجار است. گنبد با سبک هندی ساخته شده و از نشانه های معابد ویشنوپرستان است. در 4 طرف معبد هم 72 برجک مخصوص هندویی وجود دارد. میله بزرگ وسط گنبد محور زمین و آسمان را نشان می دهد.
یک طوافی به محراب های خالی کردیم. نمی دانم چرا چندتا بت از هند همسایه نیاورده اند اینجا بگذارند. فقط تابلوی اسم بتی که احتمالا قبلا آنجا بوده را زده بودند:
شکتی: الهه قهر و نابودی، شیوا: مظهر فنا و نابودکننده، کریشنا: الهه عشق، ویشنو: مظهر بقا، برهما: مظهر آفرینش، لکشمی: الهه ثروت و خوشبختی، سرسوتی: الهه علم و دانش.
وقتی هندی ها از اینجا رفته اند بت ها را هم با خودشان برده اند. یک موزه کوچک هم در سالنی از محوطه معبد با نقاشی های دیواری از همان اصنام بود. در موزه، عاج های کنده کاری شده زیبا و مجسمه های کوچک الهه ها هم بود.
در محوطه، فروشگاه صنایع دستی داشت و نقش حنا هم می زدند. یک دختر کوچک هم با ترازو آنجا بود که وزن افراد را بدون رفتنشان روی ترازو، دقیق می گفت. جاذبه تاریخی دیگر بندرعباس حمام گله داری است که چون حمام تاریخی زیاد دیده ایم دیگر این را نرفتیم.
برای ناهار به سمت رستوران های ساحل رفتیم. رستورانی که رفتیم آنقدر شلوغ بود که باید سفارش می دادی و بیرون منتظر می نشستی تا وقتی که سفارشت حاضر می شد صدایت بزنند و سریع بروی داخل و بدون انتظار سریع بنشینی و بخوری. میگو سوخاری اش خیلی خوشمزه بود ولی من از قلیه ماهی اش خوشم نیامد. خورشتش بد نبود بود ولی ماهی اش بدمزه بود. نمی دانم قلیه ماهی این رستوران بد بود یا کلا همین است. خاطره طعم بد این باعث شد جای دیگری این غذا را نتوانم امتحان کنم.
بعد به ساحل رفتیم. ساحل به جای شن و ماسه، گِلی بود. جانداران متنوعی هم داشت. ستاره های دریایی که راه می رفتند، خرچنگ، گوش ماهی های زنده که شنا می کردند و جاندارانی که درباره شان چیزی نشنیده بودم. وقتی به این ها نگاه می کردم این همه تنوع و زیبایی خلقت حس خیلی خوبی بهم می داد. سر یک خرچنگ هم کناری افتاده بود که آن را برداشتم ولی به دلیل مقاومت کمترش از صدف هایم تا خانه دوام نیاورد. بچه ها در ساحل ستاره دریایی ها را دستشان می گرفتند. وقتی چپه شان می کردند می دیدی یک عالمه پا دارد و همچنان تکانشان می دهد. بعد به هتل رفتیم و استراحت کردیم. شب چندتا مجتمع تجاری دیگر را هم دیدیم. آخر رفتیم کنار ساحل روی سنگ ها نشستیم. دریا مد شده بود. دست فروش ها در کنار ساحل ساندویچ فلافل می فروختند. از کنار ساحل از یک خانم و پسرش که اولین شبی بود که اینجا کار می کردند ساندویچ فلافل و سمبوسه خریدیم و خوردیم. بعد هم رفتیم از سایت برای فردا بلیط شناور بگیریم که به جزیره هرمز برویم ولی سایت بسته بود.
بهشهر
خرداد 98
روز اول
ماه رمضان امسال هم به سلامتی تمام شد و حالا تعطیلات عید فطر است. از شاهرود به بهشهر آمدیم. ویلایی که گرفته ایم سمت زاغمرز و نیروگاه نکا است. جلوی محوطه ویلا به سمت دریا سنگچین است و باید از یک بریدگی از کنار آن به سمت ساحل و دریای عمومی بروی. در ساحل، نی با سایزهای مختلف بود. یک نی برداشتم تا آویز جلوی در اتاقم را که با گوش ماهی های جنوب درست کرده ام به آن آویزان کنم و جلوی اتاق وصل کنم. این جا خیلی صدف جمع نکردم چون همه شبیه به هم هستند.
صبح به عباس آباد رفتیم. یک پارک جنگلی بزرگ با دریاچه و قایق داشت و هوا خیلی گرم بود. خانواده ها به پیک نیک آمده بودند. چون ما قصد پیک نیک نداشتیم و هوا هم خیلی گرم بود به سمت آبشار اسپه او در پاسند راه افتادیم. راه زیادی را با ماشین از کوه های جنگلی بالا رفتیم و هوا 20 درجه خنک تر شده بود. وسط راه از یک آقایی که با خانواده به پیک نیک آمده بود پرسیدیم بعد از این جا همچنان راه هست؟ گفت آره هست، پرسیدیم امن هست؟ با ناباوری نگاهمان کرد و گفت اینجا مازندران است، سبزترین نقطه ایران و ما از سوال خود خجالت کشیدیم. آخر مسیرش خیلی خلوت بود و تابلویی نداشت. همچنان به آبشار نمی رسیدیم و باز هم تابلویی نبود و برخلاف پارک جنگلی تعداد کمی آدم اینجا بود بالاخره از یک نفر که راننده آژانس غریب محله بود آدرس را پرسیدیم وگفت سیل آبشار را خراب کرده است. قرار شد برگردیم و از راه دوم یک دوراهی به سمت روستای یخکش برویم که آبشار دیگری دارد. وقتی به یخکش رسیدیم یک پارکینگ پنج هزار تومانی بود که ماشین را آنجا پارک می کردند و بعد پیاده به سمت آبشار می رفتند. برای ناهار آنجا رستورانی نبود و از گرسنگی داشتیم می مردیم برای همین تنها چیزی که موجود بود را خریدیم. دو قرص نان و یک کاسه بزرگ ماست و نعنا، همه با هم پنج هزار تومان را از مسئول پارکینگ خریدیم و به سمت آبشار سن بی راه افتادیم. باید پنج بار از عرض رودخانه رد می شدیم. آب گل آلود با فشار رد میشد و چون گلی بود سنگ های بستر دیده نمی شد و احتمال سرخوردن از روی سنگ ها یا پیچ خوردن پا بود. بعضی جاها آب تا زانویم می رسید. بعد به آبشار رسیدیم که خیلی روح نواز بود. ارتفاع زیادی داشت و در یک جای دنج و خلوت بود. (https://www.namasha.com/v/lEbrgSeQ)
وسط راه با یک خانواده چهار نفره هم صحبت شدم. دختر بزرگتر می گفت آبشار سنگ نو در خود بهشهر هست که مجموعا سه تا آبشار است و فتح اولی راحت است ولی رفتن به دوتای دیگر کمی سخت تر است.
صبح به سمت بندر امیرآباد رفتیم تا ببینیم آنجا چه خبر است. بندر عمومی نبود. وقتی جاده را تا انتها رفتیم به جایی به اسم میانکاله رسیدیم که گویی منطقه حفاظت شده بود و نوشته بود با مجوز محیط زیست باید داخل بروید. ولی پنج هزارتومان می گرفتند و ماشین را راه می دادند. از لابه لای درخت ها و گیاهان که می رفتیم به ساحل دریا می رسیدیم. یک ساحل طولانی (دقیق یادم نیست گفتند چندکیلومتر است)، تمیز و خلوت که ماشین را هم می شد لب دریا پارک کنیم و بساط پیک نیک را پهن کنیم. ساحل خیلی هم خلوت بود و گاهی یک موتوری گشت میزد. چندساعت آنجا بودیم و خوب دریا بازی کردیم. هوا خوب بود ولی دچار آفتاب سوختگی شدید شدیم. بعد به شهر نکا رفتیم. در باغ بستنی نیکان نهار خوردیم. بعد به سمت بهشهر راه افتادیم و کلوچه و دیگر اعضای خانواده اش را هم خریدیم.
روز آخر
صبح به سمت شاهرود راه افتادیم. از گلوگاه به سمت سفیدچاه رفتیم که آن گورستان تاریخی اش (سفیدچاه) را ببینیم. موقع اذان ظهر آنجا رسیدیم و در امامزاده همانجا نماز خواندیم. مثل خیلی وقت های دیگر حس کردم گول یکی از اغراق های اینترنتی را خورده ام. قبرها مانند عکس های اینترنت بود ولی خیلی هایشان نهایتا برای اوایل قرن اخیر بود. قدیمی تر از این، ما که ندیدیم. دوتا تخته چوب کنده کاری شده بالای سر و پایین پای مرده مرحوم بود، تمام. تک و توکی آن وسط تجمل سنگ قبر داشتند و بیشتر قبرهای سنگی در قبرستان آن طرف دیگر امامزاده بود. طرح های حجاری روی تخته چوب ها هم فکر کنم پست مدرنیسم بود، چون من که از مفهومش چیزی نمی فهمیدم!