قمصر و نیاسر
سه شنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیروز که عید اعلام نشد به خاطر سرکار رفتن احساس از پشت خنجر خوردن داشتم. ولی حداقل نمیخواست نگران یه روز کاری بین التعطیلی و مرخصی گرفتن باشم. قرار شد وسایل رو جمع کنیم و تا دامغان تصمیم بگیریم کجا بریم. ساعت یازده اینا راه افتادیم و هوای شمال چون بارندگی بود سمت دامغان راه افتادیم. بعد از خریدن پسته و نمازخوندن تو امام زاده قمر بنی هاشم که برای عید شیرینی فروشی روبروییش برامون نارنجک آورد گزینه هارو بررسی کردیم. بین کویر رضا آباد و معدن نمک گرمسار و کاشان دوتای آخر انتخاب شد. معدن نمک توریستی رو نمیدونستم اسمش چیه. معدن نمک عظیم تو گوگل مپ زدم و رفتیم دیدیم این نیست. بعد فهمیدیم اسم اون توریستیه موعوده. ولی ساعت بازدید هفت صبح تا پنج عصر بود.اون سگ نگهبان باعث شد نتوانیم پیاده شیم و از نگهبانه جزییات رو بپرسیم. همون مسیر رفتنش خالی از لطف نبود.بلور های نمک بنفش هم داشت.کلی سنگ نمک برداشتیم.
راه افتادیم سمت قم. نماز مغرب و دعای توسل رو تو حرم حضرت معصومه خوندیم.رودخونه پرآب بود و خیابون پر از گلهای زیبا. بعد رفتیم کاشان.ساعت یازده رسیدیم و هتل ها پر بود.یه آقایی اون جلو وایستاده بود گفت سوییت دارم جای باغ فین.نه شماره ای نه هیچی و فقط دنبالم بیاین که گممون کرد.حالا هیچ جا تابلو سوییت نیست. تو اینترنت هم جاها پر بود.ایام عادی که پونصد بود الان شبی دوتومن زده بود. دوباره برگشتیم جای هتل امیرکبیر و یه بنر بود که زنگ زدیم. یه خونه دربست که طبقه سوم بود.گفت دو تومنه ولی ۱۵۰۰ میدم از صبح اجاره نرفته قسمت شما بوده.خونه نوساز ولی با بخاری های قدیمی بود.
قمصر
چهارشنبه صبح از نور آفتاب و گرمای پتو بیدار شدم.چشم بندم رو نیاورده بودم. ساعت ده رفتیم قمصر.ترافیک بود و باغ های گل خارج از شهر. مثکه صبح زود گلها باید جمع بشن. ما هم واینستادیم. صاحبخونه گفته بود جشنواره امروز قمصره.ولی اینجا گفتن سی امه. کارگاه های گلابگیری همه جا بود و یکی که آخرای جاده بود رو رفتیم. یه میز بود که روش همینجوری عرقیات رو گذاشته بودن که بچشی.
گلاب غلیظ هم که تلخه دیگه. چندتا عرقیات خریدیم و از سوپر نزدیکش صبحانه خریدیم و رفتیم باغ پرندگان.
اول فلامینگو های یه لنگه پا رو دیدیم.
ولی در کل حس بدی داشتم اینارو تو قفس دیدم.انواع کبوتر هم داشت مثلا دم چتری. از لاشخور هم بدم میاد. ولی طاووس خیلی قشنگ بود.مخصوصا تو آفتاب.از یه تایمی به بعد همشون پراشونو باز میکردن.آخه من چندبار سر زدم بهشون. آخرین بار که طاووس دیدم هفده سال پیش تو باغ پرندگان اصفهان بود.
یه سالن سرپوشیده هم انواع طوطی ها و پرنده های زینتی بود اینم دوست داشتم. به خاطر جهت نور خورشید نمیتونستم ازشون خوب عکس بگیرم.
کلا محوطه بزرگی بود و باغ چرندگان هم داشت که خیلی بو میداد.یه بز سفید بود که چنان نشسته بود با خودت میگفتی همینطور خرد ازش میباره!
شتر لاماش هم ازون بانمک ها نبود. اون بالا دریاچه
و آبشار بود و به سمت پایین آلاچیق و رستوران داشت
.
https://goo.gl/maps/MTpU6pX7Ajk12ReB9
نیاسر
بعد رفتیم نیاسر. ساعت نزدیک چهار عصر بود و ترافیک و تصمیم گرفتیم بریم رستوران سجاد. سر همین به آبشار و غار رییس نرسیدیم دیگه. سفارش رو که گرفت گفت یک ساعت طول میکشه. تو نیاسر رستوران و باغ و کارگاه گلابگیری با همه و فضای شهر سرسبزتر و دلپذیرتره. هرچند احساس کردم عرقیاتش حداقل ازون کارگاهی که تو قمصر رفتیم تا دوبرابر گرونتره.
از شانس ما اینجا هی تور میومد و با اینکه غذا تو ظرف یک بار مصرف سرو میشد تحویل سفارش خیلی طولانی بود.نمیدونم کدوم توری ساعت چهارو پنج ناهار میده. تخت های حیاط و میز و صندلی رستوران هم پر بود.ما رو تخت های مغازه فروش عرقیات نشسته بودیم.تو محوطه پروسه گلابگیری بود و راهنما توضیح میداد.یه میز پر از گل هم بود و سبد هم گذاشته بودن و همه عکس میگرفتن.یه دختر بچه هم بود که تاج گل میفروخت. ساعت پنج و ربع خواهرم گفت پذیرش گفته تازه برنج رو دم کردن.دیگه بلند شدم برم سالن پذیرش دعوا! بابام گفت الان نوبتمون میشه اومدی چکار؟ گفتم دعوا! گفت بیا برو الان جلوی یک دعوا رو گرفتیم!
خلاصه جوجه زعفرونی و کوبیده اش خوشمزه بود و ساعت شش ناهارمون تموم شد. بعد رفتیم سمت غار رییس که کلی ترافیک بود.بعدش به زور جای پارک گیر آوردیم و بعدش کلی پیاده روی تا اون پارکش. یه چارتاقی هم به عنوان جای دیدنی اینجا هست. بعدم دیدیم تعطیل شده. پارک یزرگی بود و یه سرچشمه آبشار داشت.کلی مغازه هم بود. کلی خانواده اینجا پیک نیک کرده بودن.
https://goo.gl/maps/WA7hMTehtvhYAErB8
تو راه برگشت از یه خونه ای آش گرفتیم خوردیم. بعدشم برگشتیم سمت شاهرود. ساعت یازده و نیم تو رستوران کنار شعبه اکبر جوجه گرمسار دیزی خوردیم. سمنان دیدیم واقعا بیدار موندن سخته هتل گرفتیم و خوابیدیم. من یادم رفت پرده ضخیم رو بکشم برای همین هفت صبح از نور آفتاب بیدار شدم.حالا پرده هارو انداختم بوی سوسیس سرخ کرده صبحانه که تا طبقه دوم میاد نمیذاره بخوابم.صبحانه خوردیم و اومدیم شاهرود.از یازده و نیم صبح تا سه و نیم ظهر خوابیدم ولی بازم خسته و کسل بودم.دیگه نشد بریم دشت شقایق های کالپوش.
اصفهان نوروز 1401
جمعه ۲۷ اسفند
(از این قسمت سفر به بعد هر لوکیشنی رو تو گوگل مپ بزنید عکس های خیلی بیشتری رو که اونجا آپلود کردم می تونید ببینید.)
بعد از ناهار تو جمکران راه افتادیم سمت اصفهان.
تا مستقر شدیم ساعت هفت شب شد.رفتیم سمت پل خواجو. شعبه اینجای بریانی اعظم برخلاف دفعه قبل که برای ناهار اومده بودیم خلوت خلوت بود. شام خوردیم و واقعا به خاطر بعد از مدت زیادی طعم خاص چشیدن چسبید. بعد رفتیم پل خواجو. یه کم آب تو بستر رودخونه بود.
https://goo.gl/maps/JRdQ9VA7ncqQLj6v8
شنبه ۲۸ اسفند ۱۴۰۰
صبح رفتیم آرامگاه صائب.ورودی نداشت و یه سنگ قبر و دیوار نوشته بود
https://goo.gl/maps/k1nXTazniTRgjU1x5
.بعد رفتیم چهلستون.راستش اول فکر کردم همون ساختمون جلوییه.وقتی ورودی دادیم و وارد محوطه اصلی شدیم واقعا مسحور شدم.خب راستش ازین باغ و عمارت ها تو شهرهای دیگه دیدم ولی شاید چون اونا تو فصل مناسب نبود خیلی جذاب نبود.این واقعا breathtaking بود. نقاشی های داخلشم جالب بود.
https://goo.gl/maps/7kWGYeT98APUAFgk8
بعد رفتیم میدان نقش جهان. شعبه بانک نزدیک اینجا سردرش از همین کاشی کاری های آبی داشت. کالسکه و مینی اتوبوس هم بود که انتقال تو مجموعه رو انجام می داد. غرفه های اطراف میدون که صنایع دستی و گز بود و یه بازار سرپوشیده هم پشت اینا بود.
https://goo.gl/maps/efzBiQZbqA1Esj5p9
ورودی ایرانیا پنج تومنه و خارجیا صدهزارتومن! تو مسجد امام نماز خوندیم و رفتیم مسجد شیخ لطفالله که عملا فقط زیر گنبد رو میشه بازدید کرد.
https://goo.gl/maps/1AB2gQVV94MJeRps8
https://goo.gl/maps/ipnUxJrH4p34WYoB8
بعد رفتیم عالی قاپو.منظره مجموعه از اون بالا محشر بودا.واقعا شاه چه ویویی داشته.دلم نمیومد بیام پایین.میخواستم تا ابد اون بالا وایستم.
https://goo.gl/maps/1wKAp7gZ12ovgzij9
دوبیت شعر تو این مغازه های صنایع دستی بود که خیلی به دلم نشست:
مرنجان دلم را که این مرغ وحشی ز بامی که برخاست مشکل نشیند
خوش باش که هر که راز داند داند که خوشی خوشی کشاند
بعدش رفتیم تو پارک نزدیک سی و سه پل ناهار خوردیم
.بعد رفتیم پارک صفه تله کابین سوار شیم که گفت تعطیله ،شش ماهه درگیر سرویس کردنشن و الان تسته.شهربازیشم که خیلی بچگونه بود و یه وسیله رو داشتن تعمیر می کردن.از دو پل اونجا یکیشو داشتن تعمیر می کردن.
بعد رفتیم ناژوان تله سیژ سوار شیم که اونم تعطیل بود! گفت از فردا! یه اتاق فرار تو بلد پیدا کردیم و رفتیم که گفت باید رزرو کنین از قبل! هیچی دیگه.برگشتیم هتل استراحت کنیم چون تا بوشهر کلی راهه.
ولی الان زمان تعمیرات نیست.
کاشان
سه شنبه 3 فروردین 1400
والا با این مدیریت یک ساله کرونا، با خودم گفتم حالا که در دیزی بازه قبل از رحلت از جهان، ایرانگردیم رو ادامه بدم!
تقریبا ساعت یازده از تهران خارج شدیم و به سمت قم راه افتادیم. یک ساعت و نیم تا قم فاصله بود. به خاطر تبلیغات "سرای ایرانی" گفتیم یه دور هم بریم اونجا بزنیم. از گیت الکلی باید رد می شدیم، با تب سنج هم چک می شدیم. بعضی کالا ها مخصوصا تکه های بزرگش برندهای متنوعی داشت ولی هرچی تکه کوچیک تر یا غیر آشپزخونه ای تر می شد تنوع کمتر می شد و به صفر میل می کرد، مثلا چندتا دونه چمدون که فقط انگار گذاشتن که بگن این قلم رو هم داریم. موبایل که من فقط سه تا ال جی دیدم.
خلاصه بعد اومدیم بیرون و رفتیم قم ولی به خاطر کرونا داخل حرم و مسجد جمکران نرفتیم و فقط از دور سلام دادیم و سوهان گرفتیم و اومدیم کاشان. دیگه تا رسیدیم ساعت چهار و خرده ای بود و تا جا گرفتیم پنج و نیم شد.
این سرامیک روبروی اتاقمون بود:
تو بلد نوشته بود بعضی جاهای دیدنی تا 6 باز هست و بعضی تا هشت. هشتیه رو که یکی از خونه های تاریخی بود تارگت کردیم، ولی ساعت شش و نیم رسیدیم و بسته بود. یه پارکینگ هم همونجا بود که به نظر من رایگان بود، ولی یه آقایی وایستاده بود و موقع رفتن پول می گرفت، کلی اسکناس ده تومنی هم دستش بود. گفتیم چند میشه، گفت پنج تومن، با یه مثلا خجالتی هم گفت عیدی هم اگه می خواین بدین! یاد چند سال پیش و اون یارو تو اتوبوس افتادم که وسط مسیر سوار شد، هرکی کارت نمی زد دنبالش می رفت می گفت کارت نزدی و پول می گرفت ازش!
امروز عملا نشد خیلی جایی رو ببینیم. جای اون بقعه فقط رفتیم که یه مغازه ای بود و ازش یه کاشی با متن "هرچه در جستن آنی آنی" گرفتم. بعد بهمون یه نقشه از سال قبل داد و گفت تغییری نکرده. اون طرف هم موزه عروسک بود که خیلی تمایل نداشتیم بریم. تو شهر یه کم دور زدیم. یه خونه مدرن بود که بادگیر سنگی داشت.
وقتی تور یک روزه کاشان از تهران می ذارن، پس ما باید فردا به دیدن همه جاها برسیم!
چهارشنبه 4 فروردین
زنگ زدیم اطلاعات گردشگری که گفت شهر زیرزمینی اویی بازه، اول رفتیم اونجا ولی مسئولش گفت به خاطر کرونا بسته است. دیگه دستور وزارتخونه و فرمانداری مثل اینکه فرق داره. بعد رفتیم سمت تیمچه امین الدوله، بلد نمی تونه کوچه پس کوچه هارو درست نشون بده، پیداش نکردیم و برگشتیم. بعد رفتیم مسجد آقا بزرگ که نوشته بود فقط موقع نماز بازه. دوباره رفتیم جای خونه ها که دیدیم بعله پارکینگه رایگانه! همه خونه های تاریخی نزدیک هم بودن. حمامش ولی به خاطر کرونا تعطیل بود. خانه عباسیان به خاطر مرمت بسته بود ولی بخش رستوران شده اش باز بود. یه سری مغازه عرقیات هم بود که نمونه تو لیوان های یه بار مصرف خیلی کوچولو می دادن. سوغاتش همون گلاب و عرقیاته البته حاج بادوم و کلوچه هم داشتن.
خانه طباطبایی ها (1209 ه ش)
نور این پنجره ها خواص خودش رو داره. یکیش اینه آبی و قرمز که ترکیب میشه و نور بنفش تشکیل می ده حشرات رو دچار مشکل میکنه.
خانه بروجردی ها (قاجاریه)
کارگاه تولید عرقیات
خلاصه خونه هارو دیدیم (من گچ کاری خانه طباطبایی ها با بادگیر خانه بروجردی هارو پسند کردم) بعد رفتیم تپه های سیلک. ویژگیش اینه که چند دوره زمانی روی هم دفن شده. ظاهرش که چیزی نداره، کشفیاتی هم که در معرض نمایش نبود به جز یه مورد که مرده ها رو تو دوره اشکانی تو خمر دفن می کردن و یه اسکلت هم اونور بود که به خاطر شکستگی جمجمه خودش و اطرافیان نتیجه گرفتن به خاطر زلزله مرده.
بعدش باغ فین رفتیم که حمامش به خاطر کرونا بسته بود و چون آخر وقت بود قاچاقی تو موزه راهمون می داد و می گفت سریع بیاین بیرون.
تو باغ مثل اون خونه ها برای تور نیم روزه کویر مرنجاب اسم می نوشتن. از ساعت سه تا نه بود و نفری 95 تومن. یه آقایی پرسیده بود واسه دیدن بیابون آدما پول می دن؟!
ساعت دو ظهر برای ناهار و استراحت برگشتیم. پنج عصر از خواب بیدار شدیم و دیدیم حالا که جاهای دیدنی داخل شهر تموم شده پس بریم کویر! ولی وقتی ما پنج و نیم - شش حاضر شدیم ولی دیدیم بلد تا کویر مرنجاب و دریاچه نمک رو پنج ساعت نشون می ده! و هفتاد کیلومتر. از مسئول هتل پرسیدیم گفت نیم ساعت راهه! والا 16 کیلومتر که تا آران و بیدگل بود، کلی راه تا ورودی مجموعه کویر، تازه می گفت ده کیلومتر دیگه برین تا برسین به مجموعه. متصدیش پرسید تا حالا اینجا اومدین؟ گفتیم نه! گفت ماشین آفرود داریم که پنج ساعت تو کویر می گردونتون، البته پنج روز اینجا گشتن هم کمه، دیگه واقعا منم که کویر دوستم نمی دونم غیر شن مگه چی داره که پنج روزکمش باشه. خلاصه ده کیلومتر سنگلاخی بود که دایم انگار رو ویبره بودی و بدنت به خارش میفتاد. تا رسیدیم به اون مجموعه تفریحی. حالا برای رسیدن به شنزار می گن سی چهل کیلومتر باید برید تا جاده کنار همون شن ها بیفته. بلد جاده درست درمون احتمالا نشون می داد که واقعا پنج ساعته.
قرار شد سافاری بریم که گفت یه ربع بیست دقیقه است و بدترین خاطره کویرم شد. ماشین سه ردیفه و از اطراف باز بود، من ردیف آخر نشستم، بدترین جای ممکن وسیله نقلیه، کلی از جاده داغون سنگی رفت و من عین گوشت کوب فقط بالا پایین شدم. انقد حواسم به این وضعیت داغونم بود اصلا اطرافم رو تماشا نکردم، شاید چند دقیقه کوتاه رو شن دور زد، مهره های کمرم هم تو این مدت جابجا شد، حالا فیلمش رو هم گرفتیم (دوربین رو جلوی ماشین میزد)، اونم فول اچ دی، کویر که توش نیفتاده و همه الان فقط به وضعیت من می خندن. اصلا هیجان هم نداشت. فقط یه جا از شیب نزدیک نود درجه پایین اومد. همین. باید بگم در حدی بد بود که اون جاده سنگلاخی موقع برگشت عادی می نمود! دیگه تا برگشتیم هشت رد شده بود. هنوز یادم میاد مهره هام جابجا می شن. به بقیه که خوش گذشت، ولی در مقایسه با سافاری کویر مصر که رفته بودم نه تنها قابل مقایسه نبود بلکه خیلی هم بد بود.
اولین هندونه امسالم خوردیم که شیرین هم بود.
اینجا هوا خیلی گرم بود. شب پنجره رو باز می کردی خنک می شد ولی اگه می بستی که سرما نخوری گرم بود. منم یادم می رفت پتو شخصیم رو از تو ماشین بیارم، از پتوی دیگه هم بدون ملحفه بدم میاد. کله صبح سر گرما و سرما و نور درگیر بودم. کولرها رو هم هنوز سرویس نکرده بودن.
11 فروردین 98
صبح وسایل را جمع کردیم و به سمت اصفهان راه افتادیم. اصفهان هم در برنامه نبود. ولی چون دیدیم نزدیک شهرکرد است و شهرکرد هم دیگر چیزی ندارد تصمیم گرفتیم بیاییم اینجا تا اقوام مادربزرگ مادری ام را هم ببینیم. پس با اینکه جاذبه های اصفهان زیاد است ولی وقت زیادی برایش نداشتیم چون تعطیلات هم دارد تمام می شود و باید این مسیر طولانی آمده را برگردیم و با وجود این اوضاع جوی و احتمال سیل و بسته شدن جاده ها به موقع به خانه برسیم. اصفهان گردی خودش پروژه تعطیلات جدایی می خواهد. برای همین قرار شد کلیسای وانک و آکواریوم را برویم که تا حالا اصلا نرفته ام. ساعت یازده و نیم به اصفهان رسیدیم و به سمت کلیسای وانک در محله جلفا رفتیم. نم نم باران هم می آمد. کلیسای وانک پارکینگ داشت ولی ما ماشین را در خیابانی پارک کرده بودیم که اول کلیسای بتلهم را می دیدیم. بعد به مجموعه کلیسای وانک رفتیم که یک ساختمان کلیسا و دوتا ساختمان موزه مربوط به ارامنه را داشت. داخل کلیسا یک راهنمای صوتی تصاویر را توضیح می داد و با لیزر نقاشی مربوطه را روی دیوارهای کلیسا نشان می داد. از نظر تعداد نقاشی ها، کلیسای بتلهم زیرمجموعه این کلیسا محسوب می شد. بعد موزه مردم شناسی ارامنه را دیدیم و یک موزه دیگر بود که اشیا قدیمی و ماجرای نسل کشی ارامنه در آن بود. صلیب های چوبی منبت کاری زیبای زندگی حضرت عیسی (ع) هم آنجا بود که ظرافتش برایم باورنکردنی بود.
بعد به نزدیک ترین شعبه رستوران بریانی اعظم رفتیم که خیلی شلوغ بود و چون تحویل بیرون بر ده دقیقه ای و تحویل داخل رستوران یک ساعت طول می کشید غذا را بیرون بر گرفتیم و در پارک روبرویش نشستیم و خوردیم. هر بریانی اندازه یک نفر بود و از نظر ظاهری چیزی شبیه گوشت کوبیده شده آبگوشت بود ولی یک طمع کاملا جدیدی داشت و خوشمزه بود. من چون با همان بریانی سیر شده بودم آبگوشتش را نخوردم. بعد مجموعه ناژوان رفتیم تا آکواریوم را ببینیم. ابتدا دم در به زور عکس خانوادگی با یک پرده سبز رنگ می گرفتند و فیش شماره داری می دادند که اگر می خواستی موقع خروج از آکواریوم پول می دادی تا کنار ماهی ها بگذارندت و چاپش کنند. آکواریوم هم خیلی خوب بود و علاوه بر آکواریوم ماهی های مختلف یک تونل آکواریوم هم داشت.
جالب ترین آکواریوم برایم یک آکواریوم پر از ماهی های راه راه سیاه و خاکستری بود که همه خسسسسته بودند، نه باله زدنی نه شنایی، عملا ثابت بودند و همان جریان کم آب یک اپسیلون تکانشان می داد.
آخر آکواریوم با سه ماهی بزرگ را می دیدی که کلی جنب و جوش دارند یا آکواریوم پر از ماهی های ریزتر که دائم شنا می کنند ولی اینها خیلی خسته بودند. حتما راه درازی را از اقیانوس آمده بودند و باله هایشان تحت فشار بوده است و هنوز خستگی راه از تنشان در نیامده است. آن گونه های گوشتخوار و سمی و خطرناک هم واقعا قیافه هایشان حاکی از اعصاب نداشتن بود.یک استخر پر از ستاره دریایی هم داشت.
بعد بیرون آمدیم و به سمت موزه صدف رفتیم. با مجسمه مامان بزرگ و بابابزرگ و گورخر هم عکس گرفتیم.
موزه صدف هم خیلی زیبا بود. برای من که عاشق صدف و گوش ماهی هستم و از جنوب انقدر گوش ماهی متنوع جمع کرده بودم دیدن آنها در اینجا با اسم و زندگی نامه شان باعث می شد بیشتر باور کنم این ها هم جاندار بوده اند. تازه فهمیدم اندازه های ده و شاید صدبرابری چیزی که جمع کرده ام هم با رنگ های مختلف در دنیا وجود دارد. صدف های بزرگ نارنجی، بنفش، قرمز و زرد را برای اولین بار اینجا می دیدم.
کلکسیون موزه برای یک کاپیتان کشتی بوده است. دیگر واجب شد کشتی کروز را هم یک روزی بروم. اگر بتوانم همه ساحل های دنیا را ببینم می توانم موزه صدف هم بزنم. اینجا اگر در سایت tripadvisor برای این موزه نظر و کامنت می گذاشتی یک هدیه می گرفتی. بعد از کلی تقلای من با این سرعت زیرزمینی اینترنت یک صدف نارنجی هدیه گرفتم. از مسئول موزه پرسیدم ستاره دریایی ها را چگونه خشک می کنید که گفت با تزریق فرمالین هفت یا نه درصد.
درباره کتاب اطلس نرم تنان خلیج فارس هم پرسیدم. آخر دنبال کتابی درباره جانداران خلیج فارس بودم. در موزه فهمیدم بعضی چیزهایی که در جنوب جمع کرده ام و فکر می کرده ام بخش شکسته یک جاندار است خودش یک موجود جدا با گوشت است. مثل توتیا و آن گوش ماهی های دراز و باریک. برای موزه، صدف های دوکفه ای را باز و تخلیه می کنند بعد با چسب چوب می چسبانند.
توتیایم چون مقاومت کمتری از صدف و گوش ماهی داشت در مسیر خرد شده بود.بقیه موزه های مجموعه را نرفتم چون خیلی علاقه ای به خزندگان و پرندگان نداشتم. مجموعه، شهربازی هم داشت.
به هرکس می گفتم می خواهم به کویر مصر بروم فکر می کرد دانشگاهمان چقدر معرکه است که ما را به کشور مصر اردو می برد.
ما در اتاق شماره 8 اقامتگاه بومگردی شنزار بودیم. از این خانه های قدیمی پر اتاق است که تغییر کاربری داده است. جای خیلی نازی است. برای برنامه های تفریحی پیاده به شنزار رفتیم. موتورسواری، شتر سواری و سافاری برنامه های تفریحی قبل از ناهار بود. اولین بار که شتر را از نزدیک دیدم به نظرم آمد قیافه اش خیلی شاد است و با ناز پلک می زند هرچند صدایی که درآورد کاملا با این اوصاف متضاد بود. یک قافله شتر پنج نفری را به هم وصل کرده بودند و ما سه تا و بقیه هم اتاقی ها می خواستیم سوارشان شویم. راستش خیلی استرس داشتم ولی با خودم گفتم این همه راه کویر بیایم و سوار شتر نشوم؟ و سوار شدم. از پله بالا می رفتیم و از روی سکو سوار شتر می شدیم. اولش ترسناک بود. از این ارتفاع و شتاب تصور قبلی نداشتم. شتر آخر هی وسط راه می ایستاد تا خار بخورد بعد چون جا می ماند می دوید تا به بقیه برسد. سوار مربوطه، که به زور راضی اش کردیم سوار شود و شترش دسته درست و حسابی نداشت هم هی می گفت ای ساربان آهسته ران او هم می گفت چیزی نیست. بعدش هم موتورسواری در شنزار و سافاری بود. موتور را که جرات نکردم سوار شوم. سوار سافاری که شدیم اولش مسیری را در جاده آسفالته رفت و ما فکر کردیم سافاری دیدن همین مناظر اطراف است. ولی در واقع سافاری یکی از پرهیجانترین لحظات زندگی من بود و خواهد بود. بعد از آن جاده کوتاه وارد شنزار شدیم و یک شهربازی زنده شروع شد. من حاضر نیستم سوار ترن هوایی بشوم که یک وقت بیرون پرت نشوم. الان که فکر می کنم می بینم جرات ندارم دوباره سافاری هم بروم که یک جاهایی با شیب نزدیک 90 درجه از تپه های شنی بالا می رفت و یکهو دور م یزد و برمیگشت پایین و دوباره تپه بعدی با آن سرعت بالا و آهنگ سافاری بلند. من و یک قل که در طرفین بودیم به قل وسط چسبیده بودیم که یک وقت از در به بیرون پرت نشویم.
بعد به اقامتگاه برگشتیم و از سوپر روبرویش خرید کردیم. آب معدنی و روغن کوهان شتر گرفتیم که هم مصرف خوراکی دارد و هم برای مصرف موضعی برای مفاصل خوب است. دوغ شتر هم خریدیم. فروشنده می گفت شیر شتر یک روز بیشتر نمی ماند و وقتی بماند دوغ می شود. اگر بخواهیم شیر را برای مدت طولانی تر نگهداری کنیم، آنرا منجمد می کنیم. دوغ اش گازدار و خیلی خوشمزه بود. یک کافه زیبا هم داشت که می خواستیم بستنی بخوریم ولی تعطیل بود. ظواهر اینجا نشان می داد توریست های خارجی اینجا زیاد می آیند.
ساعت دو برای ناهار چلوکباب خوردیم و ساعت سه و نیم شروع برنامه رمل نوردی بود. بعد از ناهار خوابیدم و ساعت سه و چهل دقیقه بیدار شدم و بدو بدو حاضر شدیم و آخر از همه به سمت کویر رفتیم. مسیر، پیاده روی طولانی به سمت خورشید در حال غروب بود و کلی روی شن ها عکس گرفتیم. بعد از غروب برنامه آتش بازی داشتیم. آسمان پر از ستاره بود و شنها سرد شده بودند. روی شن ها نشسته بودیم یا گاهی دراز می کشیدیم. لمس ریختن شن های سرد از لابلای انگشتان دستم حس خیلی خوبی بود که هرگز فراموش نخواهد شد. وقتی دوباره آن مسیر را داشتیم در تاریکی با چراغ قوه یک قل بر می گشتیم آرامش عظیم سکوت کویر تمام وجودم را در برگرفته بود. فکر کنم حالا می فهمم وقتی می گویند کسی سر به بیابان گذاشت چرا گذاشت. بیابان نوعی علاج است.
با توجه به حضور ابرها و احتمال کنسلی برنامه رصد، تشکها را پهن کردیم تا بخوابیم. حول وحوش ساعت یازده خوابم برد. ساعت یازده و نیم یک قل آرام در گوشم گفت رصد هست اگر میخواهی بیا. بیدار شدم و رفتیم. توضیحات کلی درباره نجوم و ستارگان دادند ولی افق تارتر میشد و ستاره ها خیلی زیاد نبودند. دیگر برای رصد با تلسکوپ نماندم و ساعت دو به اتاق برگشتم و خوابیدم چون کهکشان و سیاره نمی شد بگیرند و فقط توده ستاره ای می توانستند بگیرند و شهاب سنگ را هم که همه به جز من می دیدند و هوا هم خیلی سرد شده بود.
ساعت هفت صبح بیدار شدیم و علیرغم همه تهدیدها که به همه برنامه ها نخواهیم رسید چون باید ساعت 12 شب مشهد باشیم، ساعت یک ربع به نه راه افتادیم. این دفعه قرار است از جاده طبس برگردیم. صبح اولین جایی که دیتا وصل شد وزن شتر را جست وجو کردم. آخر برایم سوال است آن هیکل روی آن چهار پا موجب پادردش نمی شود ولی انسان با هیکلی کمتر از آن و دوپا دچار پادرد ناشی از وزن زیاد میشود. بعد خواص مس را جست وجو کردم که کاهش استرس و فشار روزمره زندگی نوشته بود. بعد از نماز مغرب انگشتر مسی ام را دستم کردم که با نزدیکتر شدن به شنبه، خدای ناکرده استرس نگیرم. به دوقلوها گفتم باید شنبه هم دستم کنم که امواج منفی استاد بهم نخورد. یه قل گفت باید یکی دست خود استاد کنیم که انرژی منفی اش در نطفه خفه شود (شنبه امتحان میان ترم داشتیم). ساعت ده و نیم به دریاچه نمک رسیدیم. هوا عالی بود. یک زمین وسیع سفید بود. حس خیلی خوبی داشت. زیرپایمان آب نمک یخ زده بود. کل فیزیک الان برایم زیرسوال رفت. هوا معمولی و آب نمک یخ زده بود. بعضی جاها نرم بود و زیر پا له میشد. وقتی بلورهای نمک را برداشتم، هرچه خراشیدگی سطحی نامحسوس روی دستم بود را سوزاند.
آبان 95