24 اسفند 97
از قلعه بیرجند بازدید کردیم که عملا همه اش بازسازی شده بود. هنوز نمی توانم درک کنم یک زمانی همه مردم یک شهر در یک قلعه جا می شده اند. اتاق های طبقه پایین قلعه را اجاره می دادند. یک اتاق با سینی پذیرایی شامل قوری چای، نبات، تخمه، کشک، خرما، شکلات و بیسکوییت گرفتیم. نماز ظهر را خواندیم و چون مسئول کافه می خواست تعطیل کند باید می رفتیم. از او جاهای دیدنی بیرجند را پرسیدیم و روستای ماخونیک را برای اولین بار از زبان او شنیدیم که گفت لی لی پوت دارد. در جستجوهای اینترنتی ام برای بیرجند چیزی درباره این روستا ندیده بودم.
ساعت یک و نیم ظهر به سمت روستای ماخونیک راه افتادیم. بماند که چقدر برای خارج شدن از شهر با گوگل مپ دور خودمان چرخیدیم، وسط راه که باید از سربیشه به جاده ماهرود می رفتیم، به خاطر اشتباه در این نقطه نود کیلومتر اضافه رفتیم و باز برگشتیم. مشکل، سرعت پایین اینترنت مخصوصا در جاده بود که وقتی نقشه می گفت باید اینجا بپیچید ما آنجا را رد کرده بودیم. بالاخره مسیر را پیدا کردیم. روستای ماخونیک در 27 کیلومتری مرز بود. به هوای فاصله 1-2 ساعتی این روستا با بیرجند ناهار هم نخورده بودیم.
وقتی به ماخونیک رسیدیم یک آقا با قد معمولی داشت رد می شد که با تردید از او پرسیدیم ماخونیک اینجاست؟! چون هیچ لی لی پوتی دیده نمی شد.
معلوم شد این آقا رییس شورای اینجا است که راهنمای ما هم شد. می گفت دو طایفه اینجا هستند که یکی قدشان کوتاه است. قبل از انقلاب قدشان زیر یک متر بوده اما الان به خاطر جاده کشی و بهبود تغذیه و شرایط و ازدواج با قدبلندترها، قدشان یک و ده است.
قبل از انقلاب به خاطر عدم دسترسی و جاده کشی همه مایحتاج از لباس و خوراک تولید خودشان بوده است. خانه های لی لی پوتی هم اتاقک های کاهگلی کوچکی بود که بالای در ورودی آن تا زانوی من بود. داماد باید یک خانه می داشته که مهریه همسرش باشد و به آن خانه آدمی هم گفته می شده که دو نفری در آن زندگی می کرده اند. بعضی ها در کنار این خانه آدمی، یک خانه مجردی هم داشته اند. همین طور بین این خانه های لی لی پوتی راه می رفتیم و راهنما از طوایف و رسوماتشان تعریف می کرد. یک خانه بود که پنجره اش اندازه کل کف دست من بود ولی حفاظ هم داشت که تک میله فلزی بود.
الان دخترها تا کلاس پنجم درس می خوانند و 18 سالگی ازدواج می کنند. برای پسرها هم اینجا تا مقطع راهنمایی مدرسه دارد. رییس شورا برای اینکه بچه های نیازمند به گدایی عادت نکنند به آنها گفته است که کارهای دستیشان را به مسافرها بفروشند. خانه خودش یکی از همان خانه لی لی پوتی ها بود که هشتاد سانت از کف آن را گودتر کرده بودند تا جا بشوند، کل مساحت خانه شاید به زور حداکثر 12 مترمربع بود، سر ما تقریبا نزدیک سقف بود. با دمنوش آویشن و فکر کنم ماتیسه، پذیرایی شدیم. اصرار داشتند شام هم بمانیم که کماپلو داشتند، به خاطر تاریکی هوا و ناآشنا بودن جاده می خواستیم زودتر برگردیم و قرار نبود شام بمانیم. یک پلاستیک کما خام بهمان دادند چون درمورد آن پرسیده بودیم. به خاطر عجله برای رفتن، نشد پیرمردی را که لی لی پوتی فرد اینجا بود و موقع غروب مسجد رفته بود را ببینیم. پیرمرد بالای صدسال سن داشت و گیاهخوار بود.
در همان خانه رئیس شورا یک موزه هم ته اتاق بود و عطاری هم داشتند.
ماخونیک یعنی همه ماه های سال خنک است و اصلا تابستان ندارند. با این حساب ارتباط مستقیم نور خورشید و ویتامین دی و قد کاملا ثابت می شود.
در کل، بیرجند یک شهر رو به توسعه افقی است. شدیدا گسترده و اطرافش ساخت و ساز هم زیاد است. یکی از دوستان بیرجندیمان می گفت بعد از مرکز استان شدن بیرجند، من که دوسال بود آنجا نرفته بودم، وقتی رفتم باورم نمی شد این همان بیرجند است.