حوری پولو

سفرنامه

حوری پولو

سفرنامه

جزیره قشم

جزیره قشم 1400

پنج شنبه عصرسیتی سنتر 1
جمعه صبحجزیره هرمز
جمعه عصرسیتی سنتر 2
شنبه صبحقشم گردی
شنبه عصرسیتی سنتر 2
یک شنبهدرگهان (بازار دودولفین، اطلس و دریا)
دوشنبه صبحبازار ستاره


شنبه 23 بهمن 1400

 قرار بود امروز صبح ساعت هشت بیان دنبالمون برای تور قشم گردی ویژه. ساعت هفت بیدار شدیم تا بریم صبحانه مفصلمون رو با آرامش بخوریم. تو رستوران آهنگ ادل رو هم گذاشته بودن. مزایای صبحانه خوردن اونور آب! ساعت هشت که صبحانمون تموم شده بود راننده زنگ زد و گفت ساعت هشت و نیم دنبالمون میاد. دوستم گفت بریم تو اتاق گفتم اونوقت خوابمون میگیره سخت میایم پایین! رفتیم رو صندلی های محوطه نشستیم. وقتی ون دنبالمون اومد یک خانواده سه نفره رو صندلی های ردیف جلو نشسته بودن. خلاصه دور زد و بقیه رو هم از هتل های دیگه برداشت و آخرین خانواده سه نفره چندتا آدم مس مسو بودن. حالا راننده هرجا می رفتیم میگفت از برنامه عقبیم و به تاریکی میخوریم پس آن تایم باشین. این آدمهای مس مسو همه جا مارو علاف می کردن. گفتم حداقل محل آخر جاشون بذاریم عبرت بشه برای تورهای بعدیشون. آخه وسط کار میترسیدم این پیشنهاد رو بدم بعد یه وقت خودمون دیر کنیم! شانس که ندارم!

بیشتر مسیر از یه جاده بود که دریا هم دیده میشد. منارهای مساجد هم رنگی و زیبا بودن ولی چون ماشین در حال حرکت بود نمیشد عکس بگیرم.آهنگ دختر آبادانی هم پلی بود. لیدر گفت قشم 150000 نفر جمعیت داره و 90-95% اهل تسنن و شافعی هستن. 70-80 تا هم روستا تو جزیره داریم. به خاطر بارندگی کم خیلی کشاورزی ندارند و دامداری در حد یه کم شتر. بیشتر امرار معاششون از ماهیگیریه. اگر با ماشین خودتون اومدید شهر سوزا برای کمپ زدن خوبه. جوون ها هم با امارات لینک هستند. یه شهری رو هم نشون داد و گفت صاحب سیتی سنتر قشم اینجاست و مثل بعضی ها نیست که تا به جایی رسیدن برن کانادا، ریشه هاشون رو فراموش نمیکنن!

اول رفتیم دره ستارگان تو روستای برکه خلف. مردم اعتقاد داشتن به خاطر افتادن شهاب سنگ این شکلی شده ولی در واقع حاصل فرسایشه. من اول فکر میکردم ویو ستاره ها قشنگه که اسمش اینه بعد فهمیدم همه تو روز میرن. شب ها هم که باد میاد یه صدای خاصی میده و محلی ها میگن صدای جن هست. راننده میگه جن واقعیه چون من آدم بدی هستم و ندیدم دلیل نمیشه وجود نداشته باشن.




بعد رفتیم جزایر ناز، اینم فکر میکردم چون خیلی خوشگلن اسمشون نازه! روستای سوزا بود.اون جزیره های ناز با مد از جزیره اصلی جدا میشن و مادر اصلی نذر میکنه برگردن به خاطر همین اسمش نازه، موقع جزر میشه پیاده یا با ماشین رفت اونجا که تو سریال پایتخت هم نشونش داده. این زمان جزر هم دقیق نیست.



 بعد رفتیم سمت روستای شیب دراز تا بریم جزیره هنگام. تو اسکله میوه مانگوستین رو قیمت کردیم و ارزونترینش یک دونه اش بود که اندازه نارنگی بود و سی هزارتومن میداد. این پادشاه میوه هاست و ماده موثره پایان نامه ام از این میوه بوده. میخوام ببینم جناب پادشاه چه مزه ایه. همه دوازده نفر ونمون سوار یک قایق بودیم. بعد رفتیم وسط دریا برای تماشای دلفین ها. یک عالمه مرغ دریایی هم بود. یکی پرسید اینا چه پرنده ایه؟ یکی گفت عقاب! اون یکی گفت آره، عقاب دریاییه! تا تو یک نقطه دلفینا دیده می شدن ده تا قایق میریختن اونجا اینام میرفتن یک جا دیگه.


بعد رفتیم سمت ساحل نقره ای که کچل شده.



بعدش رفتیم بازارچه هنگام،پباده شدن از پله های قایق سخت بود واسه همین ناخدا لبه کناری قایق رو داد پایین تا راحت پیاده بشیم. یه بازارچه کوچولو بود و فقط عکس گرفتیم.



بعد با قایق رفتیم ماهی های رنگی رو تو آب دیدیم که شنا می کردن.



بعد رفتیم رستوران ناخدا صالح تو روستای سهیلی ناهار خوردیم. قلیه ماهی سفارش دادم که خیلی دوست نداشتم مخصوصا ماهیشو.هنوزم معده دردم و حواسم که پرت میشه ازش یادم میره. خرما با ارده اش ولی خیلی ترکیب خوشمزه ای بود.



بعد رفتیم تنگه چاهکوه تو روستای چاهکوی شرقی. حدود یک ساعت و نیم برنامه اینجا طول کشید چون پیاده رویش زیاد بود. امروز انقد این جاهای دیدنی شلوغ بود که به زور میتونستی یه عکس بدون آدم اضافه بگیری. اینجا هم از نظر تاریخی داستانش اینه که پرتغالی ها با مردم بومی درگیر شدن و اینجا پناه گرفتن. بعد چاه کندن و چون آب از بین سنگ ها رد میشه تصفیه میشه میاد بالا. یه بازارچه هم داشت که از برگشت بستنی و لیموناد گرفتیم.




بعد رفتیم جنگل های حرا سهیلی. لیدر مسافت زیادی رو نشون داد که با مد خیس میشه! ریشه های درخت حرا دو مدله، ریشه های بیرون زده از آب که الان میبینیم آب شور رو تصفیه میکنند. یه مدل دیگه هم که تو خاکه. شاخه های هرس شده رو هم میدن شتر بخوره.



بلیط اینجا از تور جدا بود و از 12 نفر من و دوستم و یه خانواده سه نفره میخواستن سوار قایق بشن. نفری پنجاه تومن بود و ظرفیت قایق شش نفر، پدر اون خانواده پیشنهاد داد هر کدوم ده تومن بیشتر بذاریم و سوار بشیم. تو قایق وسط دریا ناخدا گفت چهل تومن بیشتر بدین جاهای اضافه تر میبرم،قبول نکردیم. آپشنش کلبه یه پیرمرد مرده بود. گفتم اون مرده من اجاره اشو بدم؟ یاد داستان اون باغ وحش رایگان افتادم. یه باغ وحشی بوده که گفتن ورودیش رایگانه. همه مردم ریختن توش. بعد در رو بستن و حیوانات رو آزاد کردن و گفتن حالا برای خروج باید پنج دلار بدید! نزدیک های غروب تو دریا بودیم. خیلی حس خوبی بود. ماهی های ریز میپریدن بالا. ویراژ دریایی و دور دور دریایی هم داشتیم. یه طرفی کردن قایق هم به هیجانش اضافه می کرد. طلوع روز اول و غروب روز دوم رو آب بودیم. دیگه من حاضر نیستم برم شمال. توقع ام از دریا کلا زیر و رو شده. اصلا یه قایق شخصی میخوام که کلا رو دریا زندگی کنم.



از جای قبلی نشد پادشاه رو بگیریم چون این طرف اسکله از قایق پیاده شدیم. گفتیم جای بعدی میگیریم و بعد هیچ جا ندیدیمش! به خاطر اون سه تا مس مسو وقت نشناس که حتی اینجا سوار قایق نشده بودن و کلی وقت داشتن تو بازارچه بگردن باز علاف شدیم. همین ها باعث عقب افتادن برنامه ها شدن و به جای ساعت چهار، ساعت شش رسیدیم هتل،تازه دختر پرروشون تو درگهان جایی که راننده گفت اینجا برای خرید شکلات خارجی خوبه میگفت برای شکلات یه ربع نگه دار!

 یه کوچولو استراحت کردیم و بعد رفتیم طبقه زیرزمین سیتی سنتر دو رو تموم کنیم. دوستم مثل من هم اهل گشته هم بازار. تازه مثل من هم باید همه مغازه های یک مجتمع رو ببینه. دیشب اینجا رو تموم نکردیم و گفتیم زیرزمینش زود تموم میشه. یک مغازه بود با لباس های خیلی خوشگل و قیمت خیلی مناسب. فروشنده یه پیرمرد بود که کلا حواسش پرت بود. وقتی رنگ دیگه بوت هارو خواستم زنگ زد به بچه اش و قرار شد بیاره. چون دیدم طول میکشه گفتیم یه دور میزنیم و برمیگردیم. دور ریز! ولی بیشتر از تصورمون طول کشید. بعد که برگشتیم دخترش گفت این همیشه قیمت هارو اشتباه و کمتر میگه! چون سایزها درست نبود معامله امون نشد دیگه. آخرین مغازه هم یک چینی فروشی بود با تابلوی نقاشی چاپ شده رو مخمل. قیمتش هم خیلی خوب بود. ولی بدون قاب نمی فروخت و بردنش سخت بود. یک جفت نمکدون دلفینی چینی داشت که هر کدوم یه جفت به عنوان یادگاری گرفتیم. فروشنده هه می گفت من یک ماه به خاطر قلبم تو تهران بستری بودم و تازه برگشتم. کلی تبلیغات کرد این نمکدونا دیگه تولید نمیشه و الان قیمتش خیلی خوبه و در آینده عتیقه حساب میشه. برای شام رفتیم فست فود های طبقه بالا رو زیر و رو کردیم. آخر رفتیم فست فود دولپی و قبل سفارش حجم غذاهارو میپرسیدیم. آخرم ساندویچ گرفتیم که خیلی بزرگ بود.



یکشنبه 24 بهمن 1400

 صبح صبحانه مفصل خوردیم و اسنپ گرفتیم تا بریم درگهان. بعد دیدیم مغازه ها هنوز بسته اند! فکر کنم برای هیچ چیزی انقد شوق زود بیدار شدن و اومدن نداشتم تو زندگی! گلودرد شدیدی داشتم و تصمیم گرفتیم بریم داروخونه که ده دقیقه پیاده روی داشت. بعد هم از سمت بازار برگشتیم. خوب نشدم که بماند دل درد هم اضافه شده بود و داروها خواب آور بود. تا به ذهنم رسید گلو دردم از رفلاکسه دیگه این داروخونه بسته بود و بقیه هم دور بود. آخر از سوپر جوش شیرین گرفتم و تو نمازخونه نشستم خوردم. یه کم که بهتر شدم رفتم دورهامو ادامه دادم. دودلفین که پیچ در پیچ بود و تموم نمیشد. مسئولین باید نقشه مجتمع تجاری رو دم درش بزنن برای امثال ما که بدونیم از کدوم نقطه شروع کنیم و مسیر رو چجوری ادامه بدیم تا مغازه ای از قلم نیفته. بعد اطلس و دریا هم رفتیم. یازده ساعت تو بازار بودیم. انقدر مشغول بودیم که به ناهار فکر نمیکردیم. معده درد منم که خودش موجب بی اشتهایی بود. فقط عصر یه چیپس پرینگلز سرکه ای گرفتیم. تموم نمیشد که! خودش یه وعده بود. انقدرم سرکه داشت که لبامون بی حس شده بود! هی اومدم کالریشو ببینم دوستم نذاشت! دیگه خسته و کوفته بودیم. اسنپ برای برگشت به سختی گیر میومد و ماشینه از یه جای دور اومد دنبالمون. وسایل رو گذاشتیم تو هتل و رفتیم نزدیک سیتی سنتر ساندویچ فلافل گرفتیم و تو هوای آزاد خوردیم. هوا خیلی خنک بود و یه کم بارون قبلش اومده بود.

 دوشنبه 25 بهمن 1400

صبحانمون رو خوردیم و وسایلمون رو جمع کردیم و اتاق رو تحویل دادیم. دیگه با وضع معده ام کلی مقاومت کردن سوسیس سیب زمینی نخورم. چمدون هارو گذاشتیم تو اتاق چمدون و رفتیم بازار ستاره.  از پا درد داشتیم میمردیم. یه بازار روبروی ستاره بود که یه مغازه خیلی بزرگ با لباس های ترک داشت. خرید بدون پرو واقعا سخت بود. آخر گفتم چرا قشم اتاق پرو نداره؟ فروشنده گفت می خوای دلیلش رو بگم؟ ناراحت نمیشی؟ به خاطر مسئله بهداشته. اینجا مسافر زیاد میاد که تو چادر میخوابه به خاطر همین اتاق پرو اینجا نیست. حالا مغازه بعدی اتاق پرو داره من بدم میاد! بعدش اومدیم هتل و تو نمازخونه زیرزمینش نشستیم. ساده ترین ناهار ممکن سوپ و برنج و ماست بود که خوردم. آخه آبریزش بینی هم اضافه شده بود. بعد رفتیم فرودگاه. دوستم پست گذاشت سفر به "جزایر خلیج فارس"انقدر خندیدم. هواپیمای برگشتمون زاگرس بود ولی بهتر از قبلی بود. نمای هوایی قشم تو شب مثل یک پیراهن مجلسی براق بود. وقتی هم داشتیم میومدیم، از بالا یه رودخانه طلایی دیده میشد!آخر نفهمیدم انعکاس چی بود.  تو کل راه برنامه مسافرت های بعدی رو داشتیم میریختیم.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد