حوری پولو

سفرنامه

حوری پولو

سفرنامه

تهران مهرماه 1400

تهران مهرماه 1400

جمعه دو مهر

دیروز صبح ساعت ده و نیم بیدار شدم ولی تا شب خوابالو بودم. ساعت ده شب رفتم بخوابم ولی با این ذهن شلوغم فکر کنم تا دوازده بیدار بودم. ساعت سه صبح بیدار شدم و حاضر شدیم راه آهن بریم. کار اداریم یه جوری بود که از ترس قانون هایی که قانون گذارش شب می خوابه صبح بیدار میشه عوضشون می کنه مجبور بودم هرچی سریعتر پیگیریش کنم. ریسک کردم تو این بین التعطیلی و کرونا تهران رفتم. دیگه تنها قطار کوپه ای خالی همین ساعت بود. مثلا برای ایزولاسیون نسبی کرونا دنبال قطار کوپه ای بودم. حالا میبینم کوپه شش نفره رو به سه نفر فروخته پنجره رو هم پیچ کرده و نمیشه باز کرد. اصلا حواسم به این سومین نفر نبود که سه تا بلیط بگیریم تا دربست بشه. حالا این بنده خدا ماسک داره. ولی من که کلا تو قطار خوابم نمیبره حالا کل راه هم به کرونا نگرفتن باید فکر کنم! تو راه یاد خیلی از خاطرات تهران اومدنم افتادم. مثلا نمایشگاه کتاب که سال دوم دانشجویی با دوستم اومدیم و یکی از هم کوپه ای هامون هر یک ساعت با اون آقای سیگاری کوپه بغلی دعوا می کرد چون یکسره تو راهرو سیگار می کشید و دودش داشت خفه امون می کرد. با تعجیل قطار ساعت نه و نیم رسیدیم راه آهن تهران. چون تحویل اقامتگاهمون ساعت دو بود اول رفتیم صبحانه طبقه بالای همونجا. املت که غذای مورد علاقه اولمه و سوسیس تخم مرغ گرفتیم. زنگ زدیم به مسئول اقامتگاه که اگه زودتر تحویل میده بریم که گفت آره. موقع بیرون رفتن از راه آهن دوتا کارمند داشتن با هم دعوا می کردن. 

 بعد از یه کوچولو استراحت ساعت یازده حاضر شدیم تا بریم مجموعه سعدآباد. کلی پیاده روی داشت و تا ساعت پنج عصر اونجا بودیم! چندتا موزه تو او مجموعه بود. هر عمارت یه موزه شده بود و فاصله ها کم نبود. منم که وسواس بازدید از همه جای یه مجموعه رو دارم و حتی موزه اسلحه و ماشین رو هم که علاقه ای ندارم رفتم. ناگفته نماند از کالسکه تو موزه ماشین بیشتر از همه چیز خوشم اومد! چندتا از موزه ها هم تعطیل بود وگرنه فکر کنم وقت کم میاوردیم.

کاخ موزه ملت(کاخ سفید): کاخ شاه بوده. اتاق ها و هال و سالن پذیرایی و این چیزها بود.









موزه ظروف سلطنتی: ده بار ابه خاطر این موزه اشتباه مسیر سربالایی رو رفتیم و برگشتیم.



موزه استاد فرشچیان: نقاشی هاشو دوست داشتم. سبک مینیاتورند. حیف سی دی مجموعه کارهاش رو موزه نمیفروخت. این تابلوها رو از همه بیشتر دوست داشتم: ضیافت، گل آدم، ابراهیم بت شکن، شکسته، آدمیزاده. نتونستم همشونو تو اینترنت پیدا کنم. تو موزه عکاسی ممنوع بود و انعکس نور از شیشه قاب نقشی ها کیفیت رو خیلی پایین میاورد.

موزه آشپزخانه سلطنتی: کلی غذای مصنوعی گذاشته بودن. ولی فکر کنم اون گوشت های الکی تو یخچال به جای گوشت گاو گوشت خوک بود!



موزه اتومبیل‌های سلطنتی: از کالسکه بیشتر از همه خوشم اومد!



موزه سلاح‌های درباری: تفنگ بود همش دیگه.

موزه خط و کتابت میرداماد: شعرهای قشنگی توش پیدا می شد. ولی یادآوری استعداد داغونم تو درس خط رو دوست نداشتم.





موزه برادران امیدوار: متاسفانه تعطیل بود. کتابشون رو چندسال پیش خوندم. خیلی جالبه.


موزه استاد بهزاد: از موزه اش خیلی خوشم نیومد به جز نقاشی فردوسیش.

موزه آلبوم‌های سلطنتی و اسناد تاریخی سعد آباد: اینم جالب بود. عکس های رضاشاه موقع افتتاح دانشگاه تهران و راه آهن هم  بود.















موزه آب: ماکت های خیلی قشنگی داشت. برای بچه ها خیلی خوبه. آثار باستانی سوپر فیک در معرض نمایش گذاشته، به مسئولش میگم یه چیز طبیعی تر بذارین! میگه اصلش اینه با ورژن اصلی یه کم تو یه چیزی مثلا رنگ فرق کنه! گفتم این دیگه خیییلی فرق داره!






کاخ موزه سبز: عکسبرداری داخلش ممنوع بود. ولی نمای قشنگی داره.


سمت موزه سبز باید با ماشین میرفتیم، دوتا راننده دعواشون شده بود. جوونه میگفت مسنه فحش مادر داده و با کله زده تو صورتم من شکایت می کنم! بیست بار به مادرم فحش داده، مگه الکیه! اصن یه وضعی. شاهد هم داشت. 

چندبار اون مسیر مربوط به ظروف سلطنتی رو اشتباه رفتیم و برگشتیم. یک نقشه نداده بودن. یعنی این کرونا بهونه خوبی شده نه تو قطار روزنامه بذارن نه تو موزه نقشه بدن. پاهام درد گرفته بود. رفتیم از اون کافه وسط آب معدنی بگیریم، یه بزرگ و یه کوچک که گفت بزرگه 24 تومنه! گفتم چقد گروووون! گفت ببین من یه کارگرم بهم اینجوری گفتن بفروش تقصیر من نیست از صبح کلی هم فحش خوردم

 موزه هنر ملل، موزه پوشاک سلطنتی، موزه هنرهای زیبا و موزه نظامی تعطیل بودند.






حالا برای برگشت نه اسنپ گیر میاد نه ماکسیم. بعد از نیم ساعت گفتم پیاده بریم تجریش. به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل! همون اولا بعد از پیچیدنمون یه تاکسی زرد گیر آوردیم تا تجریش. بعد گرسنه بودم و حوصله صبر کردن نداشتم برای همین کباب ترکی گرفتم.  تنها غذایی که بابام کلا آشغال محسوب می کنه اش و حاضر نیست از بیرون بگیره کباب ترکیه! حالا وضع ساندویچش چجوری بود؟ نونش به عرض نون همبرگری، به نازکی باگت، ملاتش دو پرس، خوشمزه بود ولی به فلاکت خوردم از بس همش می ریخت بیرون!


      شنبه 3 مهر 1400

با اینکه بین التعطیلی و وضع ادارات دورکاریه مجبور بودم ریسک کنم بیام تهران.کل صبحم به خاطر کار اداری رفت. برای عصر با دوستم قرار گذاشتیم. قرارمون شد یه مجتمع تجاری که تا اون از سرکار بر میگرده من ناهارم رو بخورم و سرم بند بشه با مغازه ها. وقتی رسید من دورامو زده بودم. رفتیم مجتمع های اطرافش و کلی حرف زدیم. یه پسر فال فروش بود و مثل همیشه که تهران میام یه فال خریدم. همیشه هم بی ربطه. توضیحاتش کلا بی ربطه، حالا شاید از شعرش خودم یه چیزی بفهمم ولی این دفعه از شعرش هم چیزی نفهمیدم. فکر کنم وضعیت زندگیم خیلی در هم برهمه. بعد رفتیم کافه فلورانس و و اونجا کلی با هم حرف زدیم.

اوقات خوش آن بود که با دوست بسر شد

باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود...

 

یکشنبه 4 مهر

   نگران تموم نشدن کارم بود چون فردا تعطیلی بود. کارمندش با آرامش اون کارمندهای انیمیشن زوتوپیا کار می کرد و قلب من از نگرانی تموم نشدن کارم داشت ریش ریش می شد. خوشبختانه ساعت 12 کارم تموم شد.  اسنپ گرفتیم بریم رستوران. راننده اش خانم بود و دو دقیقه ای که منتظر ما  بود تا سوار بشیم داشت جواب راننده تاکسی اون طرف خیاباون رو میداد که بهش زور میگفت تو سایه واینستا من میخوام وایستم! خانمه به ما گفت پررو زور میگه، بهش میگم الان میرم باز حرف خودشو میزنه! اگر مسافر نداشتم تا شب همونجا وایمیستادم تا حالیش بشه. صبح تا شب با امثال اینا باید کل کل کنیم.

ناهار خوردیم و رفتیم رویا پارک. باید حوصله و هنر عکاسی داشته باشی. طرحاش جالب بود. 120 تا المان که 7 تاش رو خود عکاس های همونجا باید عکس میگرفتن. چندتا از المان ها رو تو اینترنت میشه پیدا کرد. محیط بسته بود و هی راهنما می گفت سریع باشین. ولی بعد از اون تایمی که روز اول برای کار اداریم با نقض نصف پروتوکل ها گذروندم تصمیم گرفتم مثبت بین باشم! اینکه اگه کرونا گرفتم دو هفته میتونم استعلاجی بگیرم! و سرکار نرم!

یه بخش که نقاشی های خطای دید بود. با ژست مناسب اگر عکس بگیری فکر نمیکنی اینها نقاشی دوبعدی بوده. بعد بخش بی نهایت بود که از آیینه استفاده شده بود.  عکس العمل بچه ها هم بامزه بود. یکی که تو اتاق جاذبه داشت گریه میکرد و داد میزد من نمیخوام اینجا باشم. یکی هم تو اتاق آیینه می گفت من چقد زیاد شدم یه بخش همه چی چپه بود. یه بخش هم کلا تاریک بود با نقاشی های شبرنگ. فضا و منظومه شمسی، ساحل دریا و این چیزها. کلا بازدیدمون از اینجا 45 دقیقه طول کشید. مجموعه های دیگه هم داشت مثه هیومن پارک و موزه شهابسنگ ولی تمایلی نداشتم برم. بعدش هم به سختی تاکسی گیر آوردیم و رفتیم بازار.

 

 

 


این المان از روبرو یوزپلنگ ایرانیه و از پهلو نقشه ایران.






دوشنبه 5 مهر

قطارمون کوپه ای چهار تخته بود. از پنج و نیم صبح خوابم نبرده بود و زمان نمی گذشت. برای همینه از صبح زود بیدار شدن بدم میاد. روز خیلی طولانی می شه. بلیط هم ساعت 2:45ظهر بود. با ماسک احساس خفگی می کردم تو سالن انتظار. ساعت دو رفتیم سمت گیت احتمالی. دیدیم فرش قرمز دارن میندازن. به بابام گفتم فکر کنم این گیت قطاره فدکه! بعد کاشف به عمل اومد بله قطارش خیلی بعد از قطار ماست، قطار ما هم یه کم تاخیر داره! بالاخره سوار شدیم ولی با تعجیل رسیدیم!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد