جمعه 29 اسفند
سفرهای طولانی رو دوست دارم. قشنگ چند روز از زندگی روتینت جدا می شی. به خاطر کرونا خیلی وقت بود که مسافرت طولانی نرفته بودم و واقعا خسته بودم. اصلا وقتی برای مرخصی رفتم اجازه بگیرم گفتم من خیلی خسته ام! دو سه هفته تعطیلی می خوام! که قرار شد از سه شنبه آخر اسفند 99 تا 13 فروردین 1400 نرم.
برنامه ای هم برای مسافرت نداشتم. هفته آخر هی رفتم سایت ها رو بالا پایین کردم که حداقل یه کیش با رعایت پروتکل ها برم، دیدم حوصله ندارم از خونه تکون بخورم از اون ور هم دلم مسافرت می خواست و حوصله دوهفته تو خونه نشستن هم نداشتم. از اون بدتر تحمل اوناییه که تو این وضع عید دیدنی میان یا دعوت می کنن!!! آخر گفتم حوری ولش کن، یه چیزی میشه. این عید هم یه جوری می گذره.
تا اینکه سه شنبه آخر سال مامانم پرسید اگه تهران جا رزرو کنیم میای؟گفتم مگه قرمز نیست؟گفت نه، نقشه کرونا دادن که همه جا زرده به جز خوزستان. منم دیدم حالا که در دیزی بازه بذار بگم باشه.این همه وقت قرنطینه بودم والا اوضاع مملکت که بهتر نشده و با این روند هم نمیشه!
جمعه ساعت ده از شاهرود راه افتادیم تهران، ساعت چهار عصر رسیدیم و اول ورودی شهر به خاطر تصادف یه کم ترافیک بود. جاهای دیدنی رو که نمی شد بریم واسه همین رفتیم بازارگردی کردیم.
شنبه30 اسفند
برنامه کلی حسب نظر من! این شد که صبح ها بریم موزه و جاهای دیدنی و عصرها هم بازار تا همه اعضای خانواده راضی باشن. من هر دو رو دوست دارم ولی بقیه تک بعدی اند!
از سه و نیم نصفه شب که به خاطر گرمای ناشی از شوفاژی که به خواهرم تاکید کردم زیادش نکن بیدار شدم دیگه خوابم نبرد. از پا درد و خستگی داشتم می مردم.
خب موزه های تحت نظارت سازمان میراث فرهنگی و گردشگری که کلا امروز تعطیل بودن، باغ پرندگان و شهرک سینمایی هم به لطف کرونا کلا تعطیله، مجبور شدیم بریم به دامان طبیعت! واسه همین رفتیم دربند! کلی پیاده رفتم ولی یه جایی دیگه دیدم به اون آبشار دوقلو هدف انگار قرار نیست برسم، از یه خانمی که داشت برمی گشت پرسیدم چقدر دیگه مونده؟ گفت باید با تجهیزات بری! اون آقا رو نگاه (مجهز به کوله کوهنوردی بود) منم که دیگه از نفس افتاده بودم تو اون سراشیبی سنگی، تصمیم گرفتم برگردم! اندازه شیرینی روز اول عید کالری سوزوندم دیگه.
بعدش رفتیم تجریش، اول یه دور تو بازار زدیم و بعد رفتیم امام زاده صالح نماز بخونیم که مثلا فاصله اجتماعی هم گذاشته بودن ولی من با اینکه زیر پنجره بودم دیدم تا دو سه دور اذان اقامه تموم نشه نماز بخون نیستن خودم خوندم و سریع اومدم بیرون. بعد تو حیاط ایستاده بودم و همینطور که جمعیت زیاد می شد من بیشتر به سمت در می رفتم، دیگه بعد از دعای توسل موقع تحویل گرفتن سال بعد، بیرون از امام زاده بودم. بعدش هم برنامه امون ناهار و استراحت بود.
دیگه تا از خواب ظهر بیدار شدیم و ویندوزمون بالا اومد شش و نیم هفت عصر شده بود، به خاطر ممنوعیت تردد بعد از ساعت نه مجبور بودیم یه جایی بریم که سریع تموم شه! بازارها هم 99%تعطیلند،برای همین رفتیم بام تهران، یک ساعتی اونجا پیاده روی کردیم و بعد برگشتیم.
یکشنبه 1 فروردین 1400
صبح رفتیم مجموعه توچال. با توجه به پیاده روی دیشب دیگه می دونستیم همین اول یه راست بلیط اتوبوس به ایستگاه یک رو باید بگیریم! بعد بلیط تله کابین ایستگاه یک به هفت رو گرفتیم و رفتیم بالا. توصیه می کنم جهتی بنشینید که پنجره اش به طرف شهر باشه نه طرفی که کوه کوه کوهه. همین طوری که از شهر دور می شدیم، ساختمونا قوطی کبریتی تر می شدن.
تو ایستگاه پنج که شروع کوه های برفی بود تله کابین رو باید عوض می کردیم. برف شدیدا چشمم رو میزد. علیرغم پوشیدن کلی لباس گرم، ایستگاه هفت که برای اسکی بازاس خیلی سرد بود. بهترین توصیفی که می تونم کنم اون صحنه کارخونه هیولاهاس که در برای سالیوان به سمت قطب باز شد، همونجوری سرما و باد بود. اسکی بازا با تله سیژ مجزا قسمت بالا برمی گشتن و دوباره اسکی می کردن به سمت پایین.
ما هم دیدیم خیلی سرده دیگه و داره برف میاد سریع سوار شدیم و برگشتیم همون ایستگاه پنج که برای کوه نوردهاست. شهر زیرپامون بود، هوا سرد، آلاچیق و تاب و سرسره و نمازخونه هم داشت. یه قهوه با قیمت سرگردنه ای هم از کافه اش گرفتیم. خب آب با تله کابین میاد بالا، پس حق دارن. یه نیم ساعت سه ربعی اونجا بودیم و از مناظر لذت بردیم. موتور مخصوص برف هم بود.
بعد برگشتیم ایستگاه اول. سیب زمینی سرخ کرده گرفتیم و جرات سورتمه و تله سیژ هم که نداشتیم، واسه همین بعد از چهار ساعت و خرده ای از اونجا برگشتیم. بعدش ناهار رفتیم و یه کم تو یه بازاری دور زدیم. عصر هم به خاطر بچه های تور! رفتیم پارک ژوراسیک و حشراتش. حیوونای منقرض شده از جمله دایناسور و ماموت و غیر منقرض شده رو درست کردن و یه دکمه لمسی کنار هرکدوم هست که وقتی میزنی صدایی میدن و فکی دمی دستی تکون میدن! تجربه جالبی بود. به نظرم آقا شیره از همه طبیعی تر و قشنگ تر بود. دکمه بخش حشرات هم شروع می کرد به توضیح دادن همون نوشته های تابلوی کنارش یه کم هم تکون می خوردن. یک خانمی چون از سوسک بدش میومد حتی جلوی همین مصنوعیش هم نرفت. برای مگس یک صدایی گذاشته بودن که نفرت پیدا کنی از مگس! ونوس حشره خوار به نظرم پارادوکس اسم و رفتار بود! یه اسب ریزه میزه واقعی هم بود که بچه ها سوارش می شدن و عکس می گرفتن باهاش.
موقع برگشت غروب بود و برج میلاد افتاده بود وسط آسمون صاف و خیلی قشنگ شده بود.
دوشنبه 2 فروردین
امروز ساعت نه جدید بیدار شدم. تا حاضر شدیم ساعت ده شد و رفتیم موزه زمان.
دیدن سیر ساعت ها از آفتاب و میله درعصر باستان تا شمع و روغن و
گره طناب و مکانیکی رسیدیم چهار عدد دیجیتالی در قرن 21 در نوع خودش جالبه.
اولین دستگاه ورود و خروج کارمندان هم تو موزه بود. ولی حکایت بعضی ساعتا به نظرم همون قضیه مداد روسی هستش. مخصوصا اون ساعت چینیه.
بعد اومدیم بریم کاخ سعد آباد که دیدیم یه بخشی از راه رو بستن و جای پارک هم نیست. قیدش رو زدیم دیگه. رفتیم یه کم بازارگردی و عصر یه سر شهر ری رفتیم و بعد برگشتیم خونه.
تو تهران یک سری دکه بود که ماسک و ضدعفونی کننده میفروخت. آقای پدر رفت یک جعبه ماسک خرید و وقتی آورد دیدم غیراستاندارترین ماسک ممکن هست! فقط بلدن برای ما نامه بزنن برین بازرسی ماسک داروخونه و هفتگی هم گزارش بدین. دکه بیخ گوش خودشون وضعش اینه.