حوری پولو

سفرنامه

حوری پولو

سفرنامه

تهران

تهران

روز اول: به سوی تهران

با قطار  به سمت تهران راه افتادیم. ساعت قطار را بر این اساس انتخاب کردم که تا عصر برسیم و همان شب استراحتمان را کامل کنیم تا از این یک هفته اقامت حداکثر استفاده را ببریم. سفر این دفعه با هدف 32امین نمایشگاه کتاب بود. با خودم فکر کردم حالا که قرار است برویم پس یک هفته بمانیم و تهران­گردی هم کنیم. خوبی تهران­گردی این است که در نزدیکی بیشتر جاهای دیدنی ایستگاه مترو دارد. مترو و اتوبوس­ های تهران خودش یک فروشگاه متحرک محسوب می­ شود. آنقدر خوب تبلیغ می ­کنند که با خودت می­ گویی استعداد بازاریابیشان این جا دارد حیف می­ شود. ولی وقتی خسته ­ای صداهای مزمن مزاحم واقعا کلافه­ ات می­ کند.


روز دوم

دیشب با خیال راحت خوابیدم، چون نمایشگاه ساعت ده شروع می شود. ساعت یازده و نیم صبح راه افتادیم و به نمایشگاه رفتیم. بعد از کلی جست و جو تازه فهمیدم سایت نمایشگاه را روزرسانی نکرده بوده ­اند و من هر چه آدرس غرفه ناشر نوشته بودم برای پارسال بوده است. حالا مجبور بودم اول تک تک راهروها بایستم و بنر لیست اسم غرفه­ ها را بخوانم. چندتا از ناشرهای مورد نظرم را هم پیدا نکردم. بعد همراهانم که از هم جدا شده بودیم گفتند یه غرفه خارج از نمایشگاه بوده است که از این کتاب­ های نو نصف قیمت می ­فروخته است. یعنی بعضی از همان کتاب­ ها را اگر می خواستی ازنمایشگاه بخری باید دوبرابر پول می­ دادی!

روز سوم

صبح ساعت ده بیدار شدم. چون برای بیرون رفتن دیر تصمیم گرفتیم دیگر نشد صبح جایی برویم. عصر خیابان انقلاب رفتیم. آنجا هم چند کتاب خریدم.

روز چهارم

صبح به مجموعه کاخ گلستان رفتیم. مجموعه مربوط به دوره قاجار بود. عکاسخانه ناصرالدین شاه هم بود. کلا این فرد استعداد هنری­ اش در شاهی حرام شده است. مملکت را هم حرام کرده است. نقاشی­ هایش هم بود. عکس­ هایش را هم خودش حاشیه نویسی کرده، یعنی اهل خاطره نویسی هم بوده است. تعداد زیادی تابلو نقاشی بزرگ هم از کشورهای مختلف به او هدیه داده بوده­ اند. نقاشی پادشاهان و ملکه­ هایشان را برایش فرستاده بوده­ اند. دولت عثمانی برایش مجسمه فرستاده بوده است. اولین سلفی یک ایرانی هم که متعلق به ناصرالدین شاه است. در کاخ، مجسمه مشاهیر را گذاشته بودند. موزه وسایل و تالار چینی ­ها را هم بازدید کردیم. کنده ­کاری های حلزون و گوش­ماهی­ های بزرگ هم در موزه بود. میکروسکوپ هم داشته است. یک هدفون دم در در ازای 5 هزارتومان داده بودند که همان تابلوی توضیحات دم در هر بخش را کندتر از من می­ خواند. من هم دیگر استفاده­ اش نکردم ولی چون مجموعه را از انتها به ابتدا رفته بودم برای شنیدن توضیح نامکتوب نقاشی­ های تالار اصلی شارژ هدفون استفاده نشده تمام شده بود. در کاخ اصلی وقتی یک دفعه چرخیدم و روی تخت شاهی مجسمه ناصرالدین شاه را دیدم یک لحظه فکر کردم واقعا آنجا نشسته است.


مجموعه خیلی خوبی بود. به این نتیجه رسیدم یک ناصرالدین شاه درون هم دارم. نقاشی­ های کاشی­کاری­ های محوطه هم زیبا بود. البته به جز فرشته­ های قاجاری که از چاقی داشتند می ترکیدند و شبیه مردها بودند. نوازنده­ ها را زیباتر و لطیف تر کشیده بودند.

بعد به خزانه جواهرات ملی رفتم. اینجا فقط ساعت 2-4 و سه چهار روز اول هفته باز است. جواهراتش خیلی خیلی بیشتر و زیباتر از عکس­ هایش در اینترنت بود. تعداد زیادی توریست خارجی هم از ایتالیا و ژاپن  و کره هم آمده بودند. راهنما هم گذاشته بودند و به صورت گروه بندی داخل می­ فرستادنمان و راهنما تند تند در نیم ساعت مطالب را توضیح و دورمان می ­داد و فرصت نمی­ داد به جواهرات ظریف با دقت نگاه کنیم. چون گروه باید با راهنما خارج می ­شد نمی­توانستم جدا از گروه توقف کنم. مجموعه بسیار زیبایی بود. بعدش تا شب حتی برق پوسته چیپس آن را در نظرم جواهر می­ آورد!

روز پنجم

امروز باغ گیاهشناسی ملی رفتیم. برای بازدید در ماه اردیبهشت خیلی از آن تعریف کرده بودند. اگر از سایت خودش به صورت اینترنتی بلیط می­ گرفتیم تخفیف داشت. باید قطار را در پایانه عوض می ­کردیم. سوار قطار دو طبقه شدیم. در پایانه، دستفروش های مترو ساندویچ و نوشابه هم می ­فروختند که در ایستگاه­ های دیگر من این را ندیده بودم. بعد باید ایستگاه ایران ­خودرو پیاده می­ شدیم و تا باغ با تاکسی می­ رفتیم.

در نمایشگاه گلابگیری و عرقیات ابتدای باغ، گلابگیری دو آتشه را هم دیدیم. مسئولش می­ گفت در گلابگیری دوآتشه به جای آب روی گل­ ها گلاب می­ ریزند، بعد چربی عصاره را جدا می­ کنند که اسانس می ­شود و دو قطره­ اش را در یک بطری آب می ­ریزند و به اسم گلاب می­ دهند. غرفه­ ها تست انواع شربت­ های گیاهی و عرقیاتشان را هم می­ دادند.

گیاهان مناطق جغرافیایی مختلف را پرورش داده بودند و یک نقشه هم می ­دادند که نوشته بود هر بخش شبیه ­سازی کدام اقلیم است. اسم هر گیاه را هم روی تابلویی در نزدیکی ­اش نوشته بودند. آبشار، رودخانه، دریاچه و مرداب هم ساخته بودند. در مردابش گل نیلوفر داشت. انواع رنگ­های سبز و تنوع برگ­ ها من را به وجد می ­آورد. هنوز گل­ های زیادی نداشت و بخش گلخانه گرمسیری در آن ساعتی که من به آن­جا رفتم تعطیل بود. تقریبا 3-4 ساعت در باغ پیاده روی کردم و خیلی آرامش گرفتم.

روز آخر

شب به راه آهن رفتیم. بعد از خروج چمدانم از دستگاه، مسئولش صدایم زد. گفت بازش کن. بطری شربت ­های گیاهی که از نمایشگاه گلابگیری گرفته بودم را می­ خواست. حالا محتویات چمدان را که به زور جاسازی کرده و زیپش را هم به زور بسته بودم و شربت هم ته چمدان بود را باید زیر و رو می­ کردم. یک بطری را درآوردم و گفت این چیه؟ گفتم شربت. در آکش را باز کرد و بو کرد و گفت برو!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد