کویر رضا آباد
7 و 8 اسفند 99
هفته قبل پنج شنبه هوا بارونی بود و حتی با اینکه به سمت دامغان و چشمه علی فرار کردیم باز هم ابری بود و چون چشمه علی بسته بود سر از آبشار خوشدر در آوردیم. تو یکی از آلاچیق ها نشستیم و آتیشمون رو روشن کردیم تا غذا بپزیم و آبشار خیلی کم آب ولی حوضچه پرآبی نزدیکمون بود. جمعه هوا بهتر بود و به زور بچه ها به سمت جنگل رفتیم. گزینه اول که وارد استان بعدی می شد و مجبور بودیم برگردیم و گزینه دوم که جنگل اولنگ بود و همون اول های مسیر ماشین تو یخ گیر کرد و مجبور شدیم پیاده بشیم تا بتونه برگرده!
بنابراین با این اوضاع ابری امروز تصمیم گرفتیم به سمت کویر رضاآباد بریم که سه ساعت تا شاهرود فاصله داره. روز قبل شماره یک اقامتگاه رو از اینترنت پیدا کردیم و زنگ زدیم که گفت پره ولی ما تصمیم گرفتیم یه جایی پیدا می کنیم که یک شب رو بمونیم و باز هم نه و نیم صبح راه افتادیم! مزیت این کویر اینه که روستا و اقامتگاه ها کاملا به تپه های شنی چسبیده.
وقتی اونجا رسیدیم هوا نه تنها ابری بود فوق العاده هم سرد بود! در حدی که شب چندتا بلوز و پالتو هم جواب نمی داد. اقامتگاه های بومگردی هم همشون پر بودند ولی چون خانواده بودیم (از نظر ایراد گرفتن گشت) یک خانمی گفت من خونه خودمون رو بهتون اجاره میدم که از اقامتگاه هم بهتره و خودم خونه مادر شوهرم میرم. خونه مادر شوهرش هم اون طرف حیاط بود. روستا برق کشی داشت ولی گازکشی نداشت و فقط یک بخاری نفتی تو هال بود که باید دوبار در روز توش نفت بریزن. ناهاری که با خودمون آورده بودیم رو خوردیم و رفتیم کویر نوردی و قل خوردن و سرخوردن رو تپه ها. بعدش یه کم تو روستا راه رفتیم و شترها و بره و ببعی هارو تو خونه هاشون دیدیم.یه بز تک شاخ هم بینشون بود که خودش رو با اون می خاروند. یک بز هم بود که داشت اون طرف دیوار رو دید می زد.
از یه سوپری کوچولو خوراکی گرفتیم و برگشتیم خونه. امشب ماه کامل بود و حدود ساعت هشت شب هوا صاف شد. ماه آسمون رو روشن کرده بود، برای همین تعداد ستاره های قابل رویت مثل حیاط خونه خودمون ولی با میدان دید وسیع تر بود. دیتا کلا اینجا آنتن نمی داد.به خاطر سرمای هوا و خستگی با همه اون بلوز و پالتو، یک پتو مسافرتی و یه پتو گلبافت و یک پتو ازین ها که دورش رو ملحفه می دوزن رو خودم انداخته بودم و کنار بخاری نفتی حدود ساعت نه و نیم شب خوابیدم. نصفه شب بیدار شدم و احساس کردم موقع نماز صبحه! ساعت رو نگاه کردم و دیدم تازه 40 دقیقه بامداده! گفتم عجب شب طولانی ای! بلند شدم با آخرین تکه نانی که آورده بودیم شام خوردم و دوباره خوابیدم.
صبح بیدار شدم و یه کم احساس سرما می کردم. خوشبختانه هوا آفتابی بود. آقای پدر رفته بود برای صبحانه نون بخره ولی چون سهمیه آرد روستا سه روز بود که نرسیده بود نون رو فقط به بومی ها و مهمون اقامتگاه ها می دادن که از قبل تعیین شده بودن. صبحانه امون شد بیسکوییت و شیرکاکائوهایی که با خودمون یه جین ازشون آورده بودیم. بعدش رفتیم کویرگردی. ماشین های سافاری اجاره ای هنوز نبودند. ولی یه ماشین شخصی بود که پشتش هم نوشته بود "شاید بتونی از من جلو بزنی ولی من همه جا می تونم برم". آفتاب گرم می تابید و باد سرد می وزید و ماسک رو به خاطر باد باید می زدم. علیرغم ظاهر پیاده روی نرم روی رمل ها واقعا نفس کم میاوردم. ولی در کل پیاده روی تو کویر حس خیلی خوبی داره. من کویر رو از جنگل بیشتر دوست دارم.
بعدش راه افتادیم تا برگردیم خونه. یه جا وایستادیم تا شترهایی که می چریدن رو ببینیم. نمی دونم اون خارها چجوری از گلوشون پایین میره! خواهر 11 ساله ام گفت اینا هم که همش فقط می خورن! گفتم می خوای بشینن ریاضی حل کنن؟! گفت آره، تعداد بچه هاش رو حداقل بدونه!کاشکی منم شتر بودم و فقط می خوردم و می خوابیدم! بهش گفتیم اینارو آخر می برن ذبحشون می کنن تا آدم ها بخورنشون!گفت من فرار می کردم!گفتم پس چون شتر خوبی نمی شدی، آدم خلق شدی!
بعدش به روستای قلعه بالا رسیدیم و نون خریدیم. نونوا که خانم بود نون های اضافی رو گذاشته بود تا خشک بشن! بعدش راه افتادیم و رفتیم میامی. تو پارک سه چنار (فکر کنم بام میامی حساب بشه) آتیش روشن کردیم و غذامونو پختیم. یکی دو ساعت اونجا نشستیم و بعدش هم اومدیم شاهرود .
تشکر بابت پست و عکسهای زیباتون
ما رو برد به قبل کرونا و کویرنوردیامون
خواهش می کنم.
به امید روزهای بدون کرونا و مسافرت های بیشتر...