چهارشنبه 22 بهمن99
کویر چاه جام
امروز تصمیم گرفتم سر به بیابون بذارم! اگر کویر رفته باشید سکوت عمیق تری که نسبت به جنگل داره رو کاملا متوجه میشین، حتما برای همینه که میگن طرف آخر سر به بیابون گذاشت! خب نزدیک ترین کویر به خونه ما، کویر چاه جام با فاصله یک ساعته بود. ساعت یک ظهر بعد از خوردن ناهار راه افتادیم و از جاده طرود که پر از کوه های رنگارنگه به سمت چاه جام رفتیم و یکی دو ساعت کویر گردی کردیم. چندتا خانواده دیگه هم تو کویر بساط پیک نیک داشتن. کویر اینجا پوشیده از تاغ هست و نمیشه روی تپه ها قل خورد، هوا معتدل بود و یک کمی هم شن های زیری نم داشت. مسئول اقامتگاه اینجا می گفت برج1-2 اینجا سرسبزه و از تابستون تا برج 10 به خاطر آلودگی نوری خیلی پایین کهکشان راه شیری شب ها در سمت جنوب دیده میشه. چون امشب هوا نیمه ابری هم بود تصمیم موندن نداشتیم. رفتیم طرود بنزین زدیم و نخلستانش رو دیدیم و از جاده دامغان برگشتیم شاهرود. وسط راه یک جا که خیلی تاریک بود ماشین رو نگه داشتیم تا به آسمون نگاه کنیم، وقتی آقای شکارچی رو با همه دوستاش دیدم اونجا فهمیدم چقدر آلودگی نوری آسمون خونه امون زیاده که آقای شکارچی همیشه تک و تنهاست!
پنجشنبه 23 بهمن
آبشار ابرسج
آبشار ابرسج به خاطر یخی بودنش معروفه. امروز که ما رفتیم و حدود نیم ساعت پیاده روی هم کردیم یک آبشار یخی و یک آبشار غیریخی اینجا دیدیم.
بعدش هم رفتیم مقبره بایزید بسطامی نماز بخونیم تا بریم مقصد بعدی. به خاطر کرونا درب قسمت نمازخونه رو بسته بودن و بیرون یک فرش انداخته بودن و چندتا مهر و سجاده گذاشته بودن. اعتراف می کنم بچه که بودم فکر می کردم کتاب تذکره الاولیا برای مادر و پدرهاست چون همیشه انجمن اولیا و مربیان رو شنیده بودم. بعدها هم فکر می کردم متن سنگینی داشته باشه! وقتی بالاخره این کتاب رو تو دوران دانشجویی خوندم دیدم هم متنش قابل درکه هم جدا از بخش طریقت خیلی عرفانیش واقعا چقدر میشه از رفتار این بزرگان برای زندگی معمولی چیزی یاد گرفت... .از بخش تذکره بایزید بسطامی چند مورد رو از سایت گنجور میذارم:
نقل است که او را نشان دادند که فلان جای پیر بزرگ است. از دور جایی، به دیدن او شد. چون نزدیک او رسید آن پیر را دید که او آب دهن سوی قبله انداخت. در حال شیخ بازگشت. گفت: اگر او را در طریقت قدری بود خلاف شریعت بر او نرفتی.
و گفت: ذکر کثیر نه به عدد است لکن به حضور بی غفلت است.
نقل است که عبدالله را وقتی مصیبتی رسید خلقی به تعزیت او رفتند.گبری نیز برفت و با عبدالله گفت: خردمند آن بود که چون مصیبتی به وی رسد، روز نخست آن کند که پس از سه روز خواهد کرد.
عبدالله گفت: این سخن بنویسید که حکمت است.
آبشار تنگه داستان
این آبشار سمت مجن هست و تابستون هم رفته بودیم. خوبیش اینه اصلا پیاده روی نداره و با پله های فلزی پیچی میریم بالا تا به بالاترین قسمتش برسیم.اطرافش هم کلی آلاچیق هست. امروز تو یکی از آلاچیق ها نشستیم تا غذا بخوریم که یک سگ اومد طرف ما.آقای پدر دلش سوخت و براش نون انداخت، حالا بعدش شش تا سگ دور سکوی ما بودن و بهمون زل زده بودن و هرچی نون مینداختیم نمیرفتن دیگه! لقمه اول من از ترس حمله اینا از گلوم پایین نمی رفت. آخر همه چی رو جمع کردیم و دوباره سوار ماشین شدیم تا بریم!
به خاطر ممنوعیت تردد بین استان نمی شد تا دریا بریم. ولی تو همین گشت و گذار به سمت تاش که دنبال چشمه هفت رنگ بودیم و دیگه به خاطر پیاده رویش نمی شد امروز تا اونجا بریم، به یه دریاچه ای رسیدیم که نمیدونم اسمش چیه! اگر زمین اطرافش گلی نبود می شد به یاد دریا کنار ساحلش نشست!
جمعه 24 بهمن 99
جنگل
امروز ظهر سمت جنگل جاده گرگان راه افتادیم. تا جایی که محدوده استان سمنان هست می تونستیم بریم. یک جایی زیراندازمون رو پهن کردیم و آتیش روشن کردیم تا غذا رو بپزیم. بعدشم یه کم برف بازی! بعضی ها با کفپوش ماشین از رو تپه برفی سر می خوردن ولی من چون همش تصور می کردم اگر اینکار رو کنم از همون بالا عین توپ قل قلی پایین میفتم این کار رو امتحان نکردم!
محل اتراقمون: