حوری پولو

سفرنامه

حوری پولو

سفرنامه

کویر مصر

کویر مصر

به هرکس می ­گفتم می خواهم به کویر مصر بروم فکر می ­کرد دانشگاهمان چقدر معرکه است که ما را به کشور مصر اردو می­ برد.

ما در اتاق شماره 8  اقامتگاه بومگردی شنزار بودیم. از این خانه ­های قدیمی پر اتاق است که تغییر کاربری داده است. جای خیلی نازی است. برای برنامه­ های تفریحی پیاده به شن­زار رفتیم. موتورسواری، شتر سواری و سافاری برنامه­ های تفریحی قبل از ناهار بود. اولین بار که شتر را از نزدیک دیدم به نظرم آمد قیافه­ اش خیلی شاد است و با ناز پلک می­ زند هرچند صدایی که درآورد کاملا با این اوصاف متضاد بود. یک قافله شتر پنج نفری را به هم وصل کرده بودند و ما سه تا و بقیه هم اتاقی ­ها می ­خواستیم سوارشان شویم. راستش خیلی استرس داشتم ولی با خودم گفتم این همه راه کویر بیایم و سوار شتر نشوم؟ و سوار شدم. از پله بالا می ­رفتیم و از روی سکو سوار شتر می ­شدیم.  اولش ترسناک بود. از این ارتفاع و شتاب تصور قبلی نداشتم. شتر آخر هی وسط راه می­ ایستاد تا خار بخورد بعد چون جا می­ ماند می­ دوید تا به بقیه برسد. سوار مربوطه، که به زور راضی ­­اش کردیم سوار شود و شترش دسته درست و حسابی نداشت هم هی می­ گفت ای ساربان آهسته ران او هم می گفت چیزی نیست. بعدش هم موتورسواری در شن­زار و سافاری بود. موتور را که جرات نکردم سوار شوم. سوار سافاری که شدیم اولش مسیری را در جاده آسفالته رفت و ما فکر کردیم سافاری دیدن همین مناظر اطراف است. ولی در واقع سافاری یکی از پرهیجان­ترین لحظات زندگی من بود و خواهد بود. بعد از آن جاده کوتاه وارد شنزار شدیم و یک شهربازی زنده شروع شد. من حاضر نیستم سوار ترن هوایی بشوم که یک وقت بیرون پرت نشوم. الان که فکر می ­کنم می بینم جرات ندارم دوباره سافاری هم بروم که یک ­جاهایی با شیب نزدیک 90 درجه از تپه­ های شنی بالا می­ رفت و یکهو دور م ی­زد و برمی­گشت پایین و دوباره تپه بعدی با آن سرعت بالا و آهنگ سافاری بلند. من و یک قل که در طرفین بودیم به قل وسط چسبیده بودیم که یک وقت از در به بیرون پرت نشویم.

بعد به اقامتگاه برگشتیم و از سوپر روبرویش خرید کردیم. آب معدنی و روغن کوهان شتر گرفتیم که هم مصرف خوراکی دارد و هم برای مصرف موضعی برای مفاصل خوب است. دوغ شتر هم خریدیم. فروشنده می­ گفت شیر شتر یک روز بیشتر نمی ­ماند و وقتی بماند دوغ می ­شود. اگر بخواهیم شیر را برای مدت طولانی ­تر نگهداری کنیم، آن­را منجمد می ­کنیم. دوغ اش گازدار و خیلی خوشمزه بود. یک کافه زیبا هم داشت که می­ خواستیم بستنی بخوریم ولی تعطیل بود. ظواهر اینجا نشان می­ داد توریست های خارجی اینجا زیاد می­ آیند.

ساعت دو برای ناهار چلوکباب خوردیم و ساعت سه و نیم شروع برنامه رمل نوردی بود. بعد از ناهار خوابیدم و ساعت سه و چهل دقیقه بیدار شدم و بدو بدو حاضر شدیم و آخر از همه به سمت کویر رفتیم. مسیر، پیاده­ روی طولانی به سمت خورشید در حال غروب بود و کلی روی شن ­ها عکس گرفتیم. بعد از غروب برنامه آتش­ بازی داشتیم. آسمان پر از ستاره بود و شن­ها سرد شده بودند. روی شن­ ها نشسته بودیم یا گاهی دراز می ­کشیدیم. لمس ریختن شن­ های سرد از لابلای انگشتان دستم حس خیلی خوبی بود که هرگز فراموش نخواهد شد. وقتی دوباره آن مسیر را داشتیم در تاریکی با چراغ قوه یک قل بر می­ گشتیم آرامش عظیم سکوت کویر تمام وجودم را در برگرفته بود. فکر کنم حالا می­ فهمم وقتی می­ گویند کسی سر به بیابان گذاشت چرا گذاشت. بیابان نوعی علاج است.

با توجه به حضور ابرها و احتمال کنسلی برنامه رصد، تشک­ها را پهن کردیم تا بخوابیم. حول ­و­حوش ساعت یازده خوابم برد. ساعت یازده و نیم یک قل آرام در گوشم گفت رصد هست اگر می­خواهی بیا. بیدار شدم و رفتیم. توضیحات کلی درباره نجوم و ستارگان دادند ولی افق تارتر می­شد و ستاره­ ها خیلی زیاد نبودند. دیگر برای رصد با تلسکوپ نماندم و ساعت دو به اتاق برگشتم و خوابیدم چون کهکشان و سیاره نمی­ شد بگیرند و فقط توده ستاره ­ای می توانستند بگیرند و شهاب­ سنگ را هم که همه به جز من می ­دیدند و هوا هم خیلی سرد شده بود.

ساعت هفت صبح بیدار شدیم و علیرغم همه تهدیدها که به همه برنامه­ ها نخواهیم رسید چون باید ساعت 12 شب مشهد باشیم، ساعت یک ربع به نه راه افتادیم. این دفعه قرار است از جاده طبس برگردیم. صبح اولین جایی که دیتا وصل شد وزن شتر را جست­ و­جو کردم. آخر برایم سوال است آن هیکل روی آن چهار پا موجب پادردش نمی ­شود ولی انسان با هیکلی کمتر از آن و دوپا دچار پادرد ناشی از وزن زیاد می­شود. بعد خواص مس را جست ­وجو کردم که کاهش استرس و فشار روزمره زندگی نوشته بود. بعد از نماز مغرب انگشتر مسی­ ام را دستم کردم که با نزدیک­تر شدن به شنبه، خدای ناکرده استرس نگیرم. به دوقلوها گفتم باید شنبه هم دستم کنم که امواج منفی استاد بهم نخورد. یه قل گفت باید یکی دست خود استاد کنیم که انرژی منفی ­اش در نطفه خفه شود (شنبه امتحان میان ترم داشتیم). ساعت ده و نیم به دریاچه نمک رسیدیم. هوا عالی بود. یک زمین وسیع سفید بود. حس خیلی خوبی داشت. زیرپایمان آب نمک یخ زده بود. کل فیزیک الان برایم زیرسوال رفت. هوا معمولی و آب نمک یخ زده بود. بعضی جاها نرم بود و زیر پا له می­شد. وقتی بلورهای نمک را  برداشتم، هرچه خراشیدگی سطحی نامحسوس روی دستم بود را سوزاند.


آبان 95

کویر سه قلعه

کویر سه قلعه

در اتوبوس ما یک گروه ده نفره بسیار پر ­سروصدا حضور داشت که اصرار داشتند آهنگ­ های گوشی هایشان در اتوبوس پخش شود، این وسط بلندگوهای اتوبوس خراب بود و خود این ­ها هم که پر سروصدا بودند و واقعا سرسام شدیم. سر یک دو راهی که اتوبوس ما اشتباه رفت و اتوبوس دیگر برایش بوق زد، این گروه پر سروصدا هم بلند گفت داری اشتباه می­ زنی داداش!

یک جا برای دستشویی نگه داشتند و علیرغم اخطار مسئولین مبنی بر عدم خرید ساندویچ از اطراف آنجا این گروه پر سر و صدا ساندویچ خریدند. برای شام گفتند فقط آش می ­دهیم. به خاطر اعتراضمان گفتند با هزینه خودتان ساندویچ سرد هم می­گیریم، ولی جایی که توقف کردند چون تاریخ انقضا ساندویچ­ هایش گذشته بود، چیزی  نگرفتند. بالاخره به اقامتگاه رسیدیم. چندتا اتاق داشت و مسئولین گفتند در چادر هم می­ توانید بخوابید. من و دوستم می­ خواستیم روی پشت بام بخوابیم ولی چون دوست­ دیگرمان سرمایی بود تصمیم گرفتیم در اتاق بخوابیم. اتاق ­ها کوچک بود و فقط یکی بزرگ بود برای همین وسایلمان را داخل همان گذاشتیم، موقع بیرون آمدن از اتاق تا آشغال ساندویچ آن پر سروصداها را دیدیم فورا برگشتیم و وسایل را برداشتیم و فرار کردیم. اتاق­ ها گرم بود و بیرون داشت سرد می ­شد ولی چاره­ ای نبود.

بعد از برنامه رصد در حضور ماه کامل که کاملا مانند چراغی آسمان را روشن کرده بود و تا افق مسیرت را می توانستی ببینی، گفتند دوساعت بخوابید تا برای طلوع به کویر برویم. من ابری نبودن هوا را این دفعه بررسی کرده بودم ولی کامل بودن ماه را نه، خب انتظار می رفت مسئول برگزاری اردو این مورد را برای انتخاب تاریخ رصد کویر لحاظ کند. کویر سه قلعه از بهترین کویرها برای رصد آسمان است.

یک چادر و دوتا تشک و پتو گرفتیم و سه تایی در چادر در حیاط خوابیدیم. ساعت 6 صبح بیدارم کردند و گفتند 10 دقیقه وقت داری حاضر شوی تا رمل نوردی برویم. شن­ هایش خردتر از شن ­های کویر مصر بود. واقعا دریای خاک بود.

بعد از رمل نوردی، دراز کشیدن روی شن­ ها و نظاره آسمان صاف و آبی و غلت خوردن از بالای تپه­ ها و عکاسی­ های شبه هنری رفتیم صبحانه بخوریم. گرم­تر شدن هوای کویر را با بالاتر آمدن خورشید کاملا حس می کردم.

بعد از صبحانه چادر و وسایل را جمع کردیم و برای بازدید از رودخانه نمک راه افتادیم.


اردیبهشت 96