قم نیمه شعبان 1400
پنجشنبه ۲۶ اسفند ۱۴۰۰
پالتومو روزآخر برداشتم.آخه گفتم سمت کویر میریم حتما گرمه. همه لباس هامم تو یک کوله بزرگ جا کردم!
از شاهرود به سمت گرمسار راه افتادیم تا غار نمکی رو هم ببینیم. این نقشه بلد ورداشت یک جای بی سر و تهی ما رو برد که دیگه قید غار نمکی رو زدیم که شب دیر نرسیم قم. خوشبختانه پیدا کردن هتل خیلی طول نکشید. امکاناتش کامل بود و حتی گاوصندوق داشت ولی وقتی پرسیدیم چرا کتری برقی ندارین مسئولش گفت چون توش تن ماهی میجوشوندن و خرابش می کردن!
بعد رفتیم سمت جمکران. شب هوا خیلی سرد بود.به خاطر نیمه شعبان از یه جایی نمیذاشتن ماشین بره.از یه راه خاکی رفتیم تا کنار بلوار منتهی به مسجد و ماشین رو پارک کردیم.پیاده به سمت مسجد میرفتیم و مسیر پر موکب بود که خوراکی های مختلف میدادن. هرچی خوراکی غذایی تر میشد و لاکچری تر صفش طولانی تر میشد.من حوصله صف وایستادن نداشتم.یه قهوه،کیک یزدی،یه کاسه آش از موکب سمنانی ها و دو مدل شیرینی گرفتم.یه دمنوش زعفران هم بود.آتیش بازی هم برقرار بود.مداحیاشونم که شاد نبود شاید عربی ها یه کم ریتم شاد داشت.به مسجد که رسیدیم دیدیم خیلی شلوغه و دور زدیم تا برگردیم سمت ماشین.آخرین موکب نانوایی لواش سیار بود که نون با پنیر بسته بندی میداد.اینم گرفتم و همینطور که راه میرفتم میخوردم.واقعا داشتم میترکیدم.بعد یه تاکسی گرفتیم تا جای ماشین و بعد برگشتیم هتل. خود شهر قم خیلی چراغونی نبود و نذری نمیدادن. خوشبختانه امسال هم از رسم مزخرف چراغ برات خراسانی ها راحت شدم.
جمعه ۲۷ اسفند
صبح رفتیم حرم حضرت معصومه زیارت.از بس صبحانه خورده بودم برای شیرکاکائو نذریش واقعا جا نداشتم. بعد اتاق رو تحویل دادیم و رفتیم جمکران نماز ظهر بخونیم. بعدش اومدیم بیرون از یه موکب با خواهرم آش گرفتیم. بعدش یه صفی رفتیم وایستادیم،وسط کار غذاش تموم شد و دمنوش جایگزین میداد. همه ناامیدانه نمیگرفتن و از سر صف خارج می شدن.
دم در محوطه یه صف خیلی طولانی بود.صف خانما به خاطر قوسی که میخورد به نظر کوتاه تر از صف آقایون میومد.گفتم لابد تند میره جلو چون غرفه خیلی بزرگی داشت. خواهر بدغذام قیمه دوست داره و وقتی دیدم خیلی علافی داره کوتاه نمیومد تا برگردیم.یک ساعت تو صف بودیم. هی میگفت نوبت ما شد تموم نشه یه وقت،این وسط بعضیا جا هم میزدن،ماشین زباله هم هی از وسط صف رد می شد.آخر غذا بهمون رسید ولی دیگه مال من همون تک گوشت رو هم نداشت.
رفتیم کنار ماشین تو پارکینگ حصیر انداختیم و ناهار خوردیم.بعضی ها کارتن غذای نذری دستشون بود.چه حوصله ای داشتن چندبار برن تو صف.اینم که من وایستادم به خاطر تخمین اشتباهم بود! به جای یه ربع دم در منتظر همراهیا بودن،گفتم تو صف وایستیم و غذا هم بگیریم.تو بلندگو همش میگفت جا نزنین به همه میرسه، کل رمضان هم قراره غذا بدیم!